صدام یزید عفلقی
نمی دانم چرا این عکس مرا شدیداً به یاد جناب صدام حسین عفلقی می اندازد. انگار یک معنای مشترک در این دو وجود دارد که هر چه سعی می کنم ، قیچی نمی شود.
اصلاً نمی توانم فراموش کنم روزی را که پس یقۀ سردار قادسیه(!!!) را گرفتند و مثل موش فاضلاب ازگودال پناهگاهش درآوردند درحالی که می لرزیدو از ترس به خودش شاشیده بود.سر در نمی آوردم که چگونه سرداری با آن رشادت،یک شبه از قادسیه به یک چاه مستراح در حوالی تکریت منتقل شده بودبی وجود حتی شهامت نداشت که یک گلولۀ ناقابل در مغز کثیف خودش شلیک کند.
ریشهایش را جوریدند تا شپشها را روی زمین بریزند. در دهانش چراغ قوه انداختند. به گمانم که تا دهان باز کرد بوی لجن تمام فضا را پر کرد. این بود که پوزه بند آوردند و بستند تا دیگر بازش نکند؛چرا که بعضیها آنجا بودند که چندان از بوی لجن خوششان نمی آمد. خوب بعضیها هم اینجوری هستند دیگر!

چند وقت پیش هم یادم هست که روزنامۀ سان،چاپ انگلستان، عکس جناب سردار فوق الذکر را انداخته بود در حالی که در زندان، با شورت ایستاده و مشغول چنگ زدن و شستن رخت چرکهایش بود.یک شورت سفید خوشگل که خیلی بهش می آمد. هیکلش هم خوب بود ؛ یعنی از زمان قادسیه تا حالا، چیزی حدود هزار و چهارصد سال، همینجور مانده بود. نمی دانم چطور شد که تصویر قدیمیش با سیگار برگ گوشه لب، در حال شلیک تیر هوایی در یک مجلس شادباش یادم افتاد. بعد تصمیم گرفتم که یک کمی دلم برایش بسوزد، اما هرکاری کردم نشد. حتی یک لحظه. اصلاً یک مدتی است احساس می کنم ایادی استکبار، قلبم را با یک پاره آجر عوض کرده اند. خیلی هم سنگین شده بی پدر!
همینطوری هاست که مثلاً امروز تصمیم گرفتم دلم برای لاری جونز خودمان یک کمی ، نه خیلی زیاد، فقط یک کمی بسوزد؛ ولی نشدخلاصه تکریتی را آوردند با دست و پوزۀ بسته . داریوش سجادی و حسین درخشان هم آمدند و ...( آخ ! ببخشید ! پاک قاطی کردم. این مربوط به صحنۀ دستبوسی از احمدی نژاد در انجمن خ...مالان نیویورک بود).نمی دانم چرا یک مدتی است حواس درست و حسابی ندارم. یک عکس راکه ، به عنوان مثال، می بینم ، فکرم هزار جا می رود. هی از این شاخه به آن شاخه.حالا ایراد نگیرید که چاه تکریت شاخه ندارد. خوب چاه که نمی تواند شاخه داشته باشد. حالا می خواهد چاه تکریت باشد، می خواهد چاه ... ،ولش کنیدشاید هم اصلاً این ها را که گفتم ، هیچ ربطی به این عکس نداشت. برای مثال، بگیریم مربوط به یک چیزی باشد در آینده که من در خواب دیده ام .دریکی از این کابوسهای همیشگی. بعد، از خوابم عکس گرفته ام و گذاشته ام توی وبلاگ .یا شاید هم فقط پایان دردناک یک گاوبازی است؛ البته برای گاوباز بدبخت ؛ وگرنه تماشاچی ها که دوبله حال کردند.
خلاصه هرچه هست ، قضاوت با خودتان
و شکل راه رفتن تو ...
و شكل راه رفتن تو
معنای مثنوی است
در حالت عميق عزيمت
كه منظره ی راه
بازوی صحرايی مرا به تكان می آرد
در حالت عميق عزيمت شتاب های موازی
در گردي مچ تو به هم مي رسند و
باد
صفات باد
شكل عزيز زانو را كه قدرت و اطاعت را با هم دارد
تصوير مي كند
تا قيصر از كف پای تو
قوس بلند طاق نصرت را
برگيرد
در حالت عميق عزيمت كه سمت نيمرخ تو برابر نگهم ماند
پرواز طوطيان
جغرافيای صورت من را در هم ريخت
و آسمان
كه باير از درخشش های آبی می شد
ناگاه
نام تو از تمام جهت ها
مي آمد
وقتی كه باز می آيی
نام تو را
تمام جهت ها
رسم می كنند
و در گذار دامن تو دانه های شن
بر ريشه های پيدا
پيراهن عبور شعاع
مي پوشد
پيشانی تو وسعت شيشه است
وقتي كه باز مي آيی
و هر درخت ، بوسه است
وقتی كه مفصل تو ملاقاتی است
بين صفات باد و تكبير توفان
و در هوای دهكده پيشانی تو وسعت اطراف هجر را
محدود می كند
تو باز مي آيی با موجی از خليج احمر
و گامی از عصای موسی
و شكل راه رفتن تو
معنای مثنوی است
و روح مولوی است اينك
كز ساق تو حكايت نی را
بر می دارد
يدالله رويايی
امپراتوری فراموش شده

نامش را گذاشته اند " امپراتوری فراموش شده" . بعد از قریب دو هزار و پانصد سال هنوز با تمام عظمتش ، قامت برافراشته پیش چشم مردم دنیا. نمی توانی جلوی سرستونهای مهیبش بایستی و بدنت نلرزد. ستونهایی به سنگینی قرنها و گردآلود تاریخ هزاران ساله. یک حس عجیبی در تو موج می زند و دلت می خواهد به همۀ آن بازدید کنندگان خارجی بگویی که ایرانی هستی.

امروز لندن شاهد یکی از بزرگترین شگفتیهای تاریخ بشر است ؛ امپراتوری ایرانموزۀ بریتانیا میزبان اشیاء ذی قیمت و شگفت آوری است که از مکانهای دیگر از جمله موزۀ ملی ایران و موزۀ لوور پاریس به آنجا انتقال داده شده اند. مقالات زیادی این روزها در نشریات معتبر انگلستان نظیر فایننشال تایمز ، پیرامون این نمایشگاه نوشته می شود بروشورهای بسیار شکیل و زیبایی چاپ و در شهر پخش شده است.

این نمایشگاه تا ماه ژانویه ادامه خواهد داشت و در ضمن با نمایش فیلم و جلسات سخنرانی درباره ایران باستان همراه خواهد بودگفته می شود که تا به حال چنین نمایشگاه عظیمی از ایران باستان در هیچ مکانی برپا نشده بوددر معرفی نامۀ این نمایشگاه ، این جملات به چشم می خورد : " بزرگترین امپراتوری روی زمین" ،" صاحب بزرگترین پادشاهان" و "به وسعت سه میلیون مایل مربع ".
دوست انگلیسی ام می گوید: هرگز تا به حال ایران را این گونه ندیده بودماز خبرهایی که این طرف و آن طرف می شنوم ، پیداست که حسابی دهان بازدید کنندگان را باز گذاشتهالبته می دانیم که همزمان در ایران ، سد سیوند در آستانۀ بهره برداری است که کل پاسارگاد و مقبرۀ کورش کبیر را به زیر آب خواهد برد. مقبرۀ امپراتور را.
ناگفته نماند که این طرح شوم که افتخار تاسیسش نصيب دولت جدید شده ، در زمان الدنگ قبلی طراحی و اجراشد.
پیشنهاد می کنم هر که می تواند، برود و ببیند امپراتوری فراموش شده و شکوه از دست رفته را.
جاوید ایران
انشتین و مجلس هفتم
انشتين ، دانشمند بزرگ آلمانی ، مي گويد دو چيز انتها ندارند؛ يکي کهکشانها و ديگري حماقت بشر که البته من در اولي شک دارم.
توضيح مقتضی : مرحوم عمو آلبرت اين سخن را سالها پيش از تشکيل مجلس هفتم گفته بود.