فرض کنید که یک سینی جلوی شما گرفته اند ، حاوی دو کاسه : یکی نجاست و یکی کثافت. لبخند می زنند و تعارفتان می کنند. شما چه کار می کنید؟ طبیعی است که بیش از یک گزینه دارید.
یک عبارت را گمان می کنم اخیرازیاد شنیده باشید : انتخاب بین بد و بدتراینجا هم دو تا انتخاب دارید. یا کاسۀ اول را برمی دارید و تشکر می کنید و یا کاسۀ دوم راقبول دارم که انتخابش سخت است ، ولی شما که به انتخاب بین و بدتر اعتقاد دارید ، حتما ً یکی را گزینش می کنید.
حالا فرض کنید که یک نفر پیدا می شود و به شما می گوید که راه سومی هم وجود دارد و آن این است که با لگد بزنید و سینی و محتویاتش را به صورت شخص تعارف کننده برگردانید. شما خیلی تعجب می کنید و می گویید که هیچ وقت فکر نمی کردید که راه سومی هم وجود داشته باشد و بعد از فکر کردن زیاد ، تصمیم می گیرید که یکی از دو کاسه را بردارید و سر بکشید.
هنوز دستتان را به طرف کاسه دراز نکرده اید که سر و کلۀ مسعود بهنود پیدا می شود و راه چهارم را به شما توصیه می کند بدین شکل که هر دو کاسه را با هم سر بکشید ، دور لبهایتان را هم با زبان بلیسید و حسابی هم تشکر کنید. اینجاست که خردگرایی به کمک شما می آید و از آنجا که این طرح چهارم خیلی جامع و مقرون به صرفه به نظر می رسد ، عقل حکم می کند که پذیرفته شود.
اخیرا ً به موجب دستوری ، فرد بازندۀ انتخابات ، بالای دست فرد پیروز قرارگرفت . این اتفاق در نوع خودش بی نظیر است . در کجای تاریخ سراغ دارید که نفر دوم یک مسابقه روی سکوی اول بایستد. بد نیست یادآوری این نکته که تحریمیان بر آن انگشت می گذاشتند و انتخابات را غیر آزاد می خواندند. معنای غیر آزاد بودن همین است که علیرغم شما می شود نتیجه را یک شبه معکوس کرد. به نظرشما آنهایی که شیطان گولشان زد و بهنود زیر جلدشان رفت ، هر دو کاسه را با هم سر نکشیدند؟ چون درک این مساله کمی پیچیده است ، مثال کثیف دیگری می زنم.
فرض کنید که قرار است به زن شما تجاوز کنند. ( مجردها می توانند خواهر و مادرشان را در نظر بگیرند )؛ دو تا گردن کلفت هم به نامهای زید و عمرو آمادۀ کار شده اند(به جای این دو نام می توانید نامهای مورد علاقۀ خودتان را بگذارید) . انتخابش را به عهدۀ شما گذاشته اند. می توانید زید را انتخاب کنید که ترتیب همسر عزیزتان را بدهد ، می توانید با عمرو وارد مذاکره بشوید. باز هم انتخاب بین بد و بدتر.
حالا یک نفر پیدا می شود و پیشنهاد می کند که با مشت توی صورت طرف بکوبید و دماغش را مثل سیب زمینی له کنید و یا اگر زورتان نمی رسد ، حداقل روتان را برگردانید و صحنه را تماشا نکنید. خوب البته یک نفر هم فرض بگیرید از تورنتو می کوبد و می آید تهران تا به شما بگوید : تا سه نشه ، بازی نشه !
اینجاست که شما هم زیپ شلوارتان را آرام آرام باز می کنید و خوشحال و خندان با زید و عمرو شریک می شوید. واقعا ً کلاهتان قاضی کنید. حیف زن بیچاره تان نیست؟
خوب ، خیلی هم به دل نگیرید. می توانید فرض کنید که همۀ اینها کابوس بود. صبح از خواب بیدار شوید . همسر نازنینتان را ببوسید . بروید جلوی آینه ؛ دو الی سه تف غلیظ و پرملاط توی صورت خودتان بیندازید و روز را با شادابی و نشاط آغاز کنید و شب که به خانه برگشتید اگر نظری داشتید ، برای کابوس نگار اقلیمی ایمیل کنید.
کابوس نگار اقلیمی ، لندن