آتشی هم رفت ...


اسب سفيد وحشی
بر آخور ايستاده گرانسر
انديشناك سينه ی مفلوك دشت هاست
اندوهناك قلعه ی خورشيد سوخته است ...
منوچهر آتشی هم رفت. دلم گرفته است ، درست مثل همین هوای ابری لندن.
هیچ دلم نمی خواست آتشی به این زودی برود. چند وقت بود که دائم توی ذهنم بود. چند هفته پیش هم در همین وبلاگ یادی از او کردم همراه با بازخوانی " غزل کوهی" که از جمله شعرهای مورد علاقه ام است.
بعد ازگذشت سالها و از این راه دور، یاد روزهایی را کردم که در آن اتاق کوچک ، دور تا دور می نشستیم و استاد با آن بارانی بلند و سیگار همیشه روشنش وارد می شد. عینکش را می زد و یکی از تازه هایش را برایمان می خواند ، قبل از آنکه ما بخوانیم و او با حوصله گوش کند.
آتشی شاعر چیره دستی بود و به گمان من در تصویرسازی تبحری تمام داشت. زبان شعریش شاید برای غیرحرفه ای ها کمی ثقیل می نمود. اما ظرافت کارش با زبان و فضا سازیش نیازی به توصیف نداشت.
شنیدم که ازاوبه عنوان یکی از چهره های ماندگار تقدیر کردند و بلافاصله فردایش کیهان ، طبق معمول، لجن پراکنی کرد و پشت بندش نمایندگان مجلس، نامه ای را علیه او امضا کردند.شاید حالا که خبر کوچش را می شنوند، شادمان و خرسند شوند اما نمی دانند این حماقت پیشه گان اوباش که آنچه زنده و افروخته خواهد ماند، همان آتشی است که منوچهر آتشی برافروخت.
یک سیگار دیگر می گیراند و رو به من می گوید : ببینم پسر جان امروز برایمان چه آورده ای؟شعر خودش را برایش می خوانم . یادش به خیر پیرمرد!
پاییز
مرا به ساحل سرد غروب ويران كرد
پرنده ای كه از آونگ نرم ساقه گسيخت

اجاق قافله با دشت سايه بازی كرد
زمين در انحنای افق پر زد و به دريا ريخت

پرندگان شبند اختران بی آواز
فراز آمده با خوشه های خرمن روز

نسيم های غروب آهوان دربدرند
كه می دوند به سرچشمه های روشن روز
منوچهر آتشی
گزینۀ صد پند
مغولان راه را بر شیخ بستند که یا تو را کشیم ، یا با تو لواط کنیم . پس از آن شیخ سی سال به نیک نامی بزیست
عبید زاکانی
چندی پیش داشتم کلیات عبید زاکانی ، طنز پرداز بزرگ قرن هشتم ، را برای چند صدمین بار ورق می زدم ؛ دلم نیامد گزیده ای از رسالۀ صد پندش را اینجا نیاورم. خیلی از مطالبش انگار که همین امروز گفته شده و این نشانگر این است که یا جامعۀ ایرانی طی این قرنها درجا زده و یا عبید خیلی کارش درست بوده است. شخصا فکر می کنم هر دو .
طنز عبید ، هزل نیست بلکه بررسی موشکافانۀ اجتماع است با زبانی خاصبه هر حال گزیده ای از صد موعظۀ او را انتخاب کرده ام. طبیعتا کاملش را نمی آورم که حق کپی رایتش برای عبید حفظ شود.
رساله صد پند
ای عزیزان عمر غنیمت شمارید
عیش امروز به فردا میندازید

هر کس که پایه و نسبت خود را فراموش کند بیادش میارید

طمع از خیر کسان ببرید تا به ریش مردم توانید خندید

خواجگان و بزرگان بی مروت را به ریش بتیزید

تا توانید سخن حق مگویید تا بر دلها گران مشوید و مردم بی سبب از شما نرنجند

سخن شیخان باور مکنید تا گمراه نشوید و به دوزخ نروید

از همسایگی زاهدان دوری جویید تا به کام دل توانید زیست

مجردی و قلندری را مایه شادمانی و اصل زندگانی دانید

در دام زنان میفتید خاصه بیوگان کره دار

دختر فقیهان و شیخان و قاضیان مخواهید و اگر بی اختیار پیوندی با آن جماعت اتفاق افتاد عروس را به کونسو برید تا گوهر بد به کار
نیاورد و فرزندان گدا و سالوس و مزور و پدر و مادر آزار از ایشان در وجود نیاید

دختر خطیب در نکاح میاورید تا ناگاه خر کره نزاید

جلق زنی را به از غر زنی دانید

بیوه زنان را برایگان مگایید

زن مخواهید تا قلتبان مشوید

مردان مست را چون خفته دریابید تا بیدار نشوند فرصت را غنیمت دانید

زکات ..ر به مستحقان رسانید چون زنان مستور که از خانه بیرون نتوانند رفت و حیزان پیر و مفلس و ریش آورده که از کسب مانده
باشند و زنان جوان شوهر به سفر رفته که زکات دادن یمنی عظیم دارد

غلام بچگان ترک را تا بی ریشند به هر بها که فروشند بخرید و چون آغاز ریش آوردن کنند به هر بها که خرند بفروشید

در کودکی ..ن از دوست و دشمن و خویش و بیگانه و دور و نزدیک دریغ مدارید تا در پیری به درجۀ شیخی و واعظی و جهان پهلوانی
و معروفی برسید

غلام نرم دست خرید نه سخت مشت

دختر همسایه را از کونسو فرو برید و گرد مهر بکارت مگردید تا طریقۀ امانت و شفقت و مسلمانی و حق همسایگی رعایت کرده باشید
و شب عروسی دخترک در محل تهمت نباشد و از داماد خجلت نبرد و در نزد مردم روسفید باشد

حاکمی عادل و قاضی که رشوت نستاند و زاهدی که سخن به ریا نگوید و حاجبی که با دیانت باشد و ..ن درست صاحب دولت در این روزگار مطلبید

زنان را در حال نزع چندانکه مقدور باشد بگایید و آن را فرصت و صرف تمام دانید

با استادان و پیشقدمان و ولیعهدان و کسانی که شما را گاییده باشند تواضع واجب شمرید تا آبروی را به باد ندهید

زنان را سخت بزنید و چون سخت بزدید ، سخت بگایید تا از شما بترسند و فرمانبردار گردند و کار کدخدایی میان بیم و امید ساخته شود
و کدورت به صفا مبدل گردد

بر پای منبر واعظان ، بی وضو تیز مدهید که علمای سلف جایز ندانسته اند

شیخ زادگان را به هر وسیله که باشد بگایید تا حج اکبر کرده باشید

تخم به حرام اندازید تا فرزندان شما فقیه و شیخ و مقرب سلطان باشند

برگرفته ازکلیات عبید زاکانی