من زنبیلی ندارم!

هنوز هوا روشن نیست

دختران
زنبیل به دست
به زیتون زاران می روند

باد
مه صبحگاهی را
در هوا می پراکند

دانه های زیتون
زیر علفهای خیس پنهان شده اند

دختران
بر علفها و خاک
دست می کشند

وای ! من زنبیلی ندارم!

عنقریب ، خورشید بی رمق پاییزی
دانه های زیتون
دختران جوان
زنبیل ها
و مرا
افشا خواهند کرد!

حافظ موسوی
کاریکاتور

انگشتش را توی لانۀ زنبور کرد روزنامۀ دانمارکی. چه می دانستند که چه می کنند. شاید خیال می کردند جماعت مسلمان هم از قماش مردم خودشانند که اگراز چیزی ناراحت شدند، اعتراض کتبی یا حداکثر راه پیمایی و تجمع اعتراض آمیز بر پا کنند.
حالا این یک روی سکه بود. آن روی دیگرش هم اینکه الله کرم های ایران و افغانستان و پاکستان و لبنان خیال می کنند دانمارک هم جایی است مثل کشورهای خودشان که دولت به روزنامه دستور بدهد چه بنویسند و چه ننویسند.
و به همین لحاظ دولت دانمارک را مقصر می دانند و به سفارتخانه ها حمله می کنند.( تخم لق حمله به سفارتخانه ها را هم که البته جانورانی از قبیل عباس عبدی و محسن آرمین شکستند)
از آن طرف تصور کنید سفرا و کارمندان بدبخت سفارتخانه ها را که اصلا متوجه نمی شوند که تقصیر آنها چیست که یک روزنامۀ کم تیراژ چند تا کاریکاتور چاپ کرده.
می بینید که اساسا نقش این همه وسایل ارتباط جمعی در بالا بردن سطح درک متقابل ملتها ، تقریبا پشم بوده است.
از یک طرف باید به ملتهای مسلمان تبریک گفت که با همت فراوان چهار تا کاریکاتور چرند چاپ شده در یک روزنامۀ گمنام دانمارکی ، با شمارگان ده هزار نسخه، را به انظارجهانیان رساندند ؛ همانگونه که سلمان رشدی را به شهرت و پول و پله رساندند و باعث شدند کتابش جهانی شود و همگان بخوانند.
از طرف دیگر غربی ها باید سوابق تاریخی مسلمانها را در برخورد با غیر خودی ها بیشتر مطالعه کنند و با نحوۀ گفتمان اسلامی آشنا شوند.
در همین راستا یک مثال می آورم از گذشته نه چندان دور؛ نمونه ای از به خشم آمدن دسته جمعی مسلمانان و شیوه پاسخگویی جوامع مسلمان به آنچه نمی پسندند؛ از کتاب حیات یحیی ، نوشتۀ یحیی دولت آبادی که از منابع موثق تاریخ دوران مشروطه است :
[ در ادامه ماجرای بابی کشی و پناهنده شدن عده ای به سفارت روس]
" ملاها سستی کار پناهندگان را حس کرده برای اینکه شخص معین مقصر واقع نگردد می فرستند از دهات اطراف شهر رعیت بسیاری به شهر آمده اطراف قنسولخانه را می گیرند بی آنکه کسی به قنسولخانه داخل گردد و پی در پی بر عده محاصره کنندگان افزوده می شود.
اجزای قنسولگری و پناهنده شدگان وحشتناک شده، چون پاسی از شب می گذرد قنسول روس به متحصنین می گوید خارج شوید کسی متعرض شما نخواهد بود.
متحصنین اطمینان حاصل کرده خارج می شوند. اشخاصی که در کمین نشسته اند روسای آنها را گرفته بعضی را در راه ما بین قنسولخانه و خانۀ آقا نجفی [روحانی متنفذ اصفهانی] به قدری می زنند که می میرند وبعضی را نیمه جان به خانۀ آقای مزبور می رسانند.هر یک از آنها در حال مرگ در دهلیز خانه و در صحن حیاط می افتند . آقا نجفی از مسجد مراجعت کرده این اشخاص را در این حال می بیند ، از روی آنها گذشته به اندرون می رود و اعتنایی نمی نماید.
بعضی از ملاهای دیگر هم درصدد می شوند یک یا چند بابی را پیدا کرده به قتل رسانیده تا وسیله شهرت آنها در دنیا و رسیدن به اجر و ثواب در آخرت بوده باشد.از جمله دو نفر تاجر که با هم برادرند و یکی از آنها از انتساب به این طایفه ابایی ندارند و شخص لا ابالی است و دیگری تاجری معتبر ظاهرالصلاح می باشد در همسایگی یکی از روحانیان منزل دارند .
روحانی مزبور شبانه این دو برادر را به منزل خود می خواند و در اتاقی حبس کرده ، فردا صبح رجاله را خبر نموده می گوید بابی بودن این دو برادر بر من ثابت شده و آنها را به دست مردم می دهد تا اعدام نمایند. مردم دو تاجر مزبور را به بازار کشانیده با چوب و چماق و بیل و تخته دکان و میل قپان هر دو را هلاک کرده بر جنازۀ آنها نفت ریخته آتش می زنند [...] این وقایع در اوایل ماه ربیع الاول هزار و سیصد و بیست واقع می گردد.
و اما در یزد فجایع زیاد می شود و تعرض به زنها و اطفال بی گناه متهمین نیز دریغ نمی دارند چنانکه شنیده می شود تعرض کنندگان اطفال شیرخوارمتهمین را از گهواره در آورده ، دهان آنها را نزدیک شیر سماور که در حال غلیان است برده ، طفل به تصور پستان مادر دهان را باز کرده به جای شیر آب جوش می خورد تا جان می دهد.[...] "
حیات یحیی، جلد اول صفحه 318 تا 322