تجاوز از طرفین
داستان آنقدرها هم که نمایانده می شود پیچیده نیست. تحلیلگران و برخی از روشنفکران ما یا درک درستی از مفهوم " سیستم " ندارند و یا اینکه تجاهل می کنند.
گرچه نمی توان نقش شخص را در فرآیند یک جریان نادیده انگاشت ، اما آنچه ما را به نتیجه کلی راهبر می شود تحلیل کلیات و جزئیات سیستم هدایت کننده و همچنین میزان قدرت و محدودۀ اختیارات فرد در سیستم مزبور است.

طیف اصلاح طلبان حکومتی از فرصت یگانه ای که تاریخ به دست مردم ایران به آنها داده بود، روسیاه بیرون آمدند. تاریخش آنقدرها دور نیست که حتی از حافظۀ تاریخی ضعیف ما پاک شده باشد ؛ آن زمان که ریاست جمهوری، مجلس ، شورای شهر و ده ها نهاد دیگر با رای و حمایت سنگین مردم در اختیار اصلاح طلبان قرار گرفته بود. به جای گندم باد کاشتند و توفان درو کردند.

واقعیت این است که به قول قدیمی ها ، بخت یک بار در خانۀ آدم را می زند ؛ و در این مورد شاهد بودیم که بخت چندین بار طی هشت سال کلون در خانه را به صدا در آورد ، آنهم نه خانۀ یک شخص ( فرض بگیرید یک دختر ترشیده یا دم بخت) که خانۀ یک گروه سیاسی را.

اگر بنا به ضرب المثل فوق، بخت یک بار (بگیرید به تعداد نادر) درب خانۀ یک فرد را به صدا در بیاورد ، چند بار در کوران حوادث سیاسی درب خانۀ یک جناح سیاسی را خواهد زد؟ خاصه آنکه آن گروه از فرصت به دست آمده به رذیلانه ترین شکلی سود جسته باشند و خواسته های مردم را برآورده نکرده با خفت تمام میدان را به حریف وا گذاشته باشند.

شکست این جریان در انتخابات گذشته به وضوح حاصل پشت پا زدن به انتظارات مردم در طول تصدی قدرت، اهمال کاری ، رجالگی و دست آخر نداشتن برنامه ای جدید نسبت به گذشته بود.

به قول نیما راشدان در مقالۀ اخیرش : " انتقاد آقای شیرزاد و از او بالاتر جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین از عطری و افشاری در وضعیت فعلی راستش را بخواهید به چیزی نمی ارزد. چرا که اینها همه ـ در سه انتخابات گذشته ـ وزن سیاسی خود را به نمایش گذاشته اند ـ چیزی حدود %۲ آراء در شهرهای بزرگ. چه عیب دارد ؟ نماینده %۲ افکار عمومی از سخنان عطری و افشاری ناراضیست. جز این است ؟ قبول ندارید بخوانید خروجی موسسات مطالعات راهبردی و اتاق های فکر غرب را که اصولا نیرویی به اسم اصلاح طلب را از ادبیات جریانات سیاسی ایران حذف کرده اند مدتهاست ! "

جریانی به نام اصلاح طلبی ، جریانی مرده است و دیگر محلی از اعراب ندارد و اصلاح طلبان همچون پیردختران ترشیده ای هستند که بهترین خواستگاران را جواب کرده اند و حالا از فرط غبن ، خود را به در و دیوار می مالند و با دیدن هر تیر و ستونی ، رعشه به اندامشان افتاده، آب از لب و لوچه شان جاری می شود.

جالب اینجاست که این پیر دختران چروکیده که قاعدتا باید در صدد سفارش دادن یک دست کفن متبرک از عتبات عالیات باشند ، مشغول وسمه کشیدن و سرخاب سفیداب هستند و از صبح تا شب خودشان را چرب می کنند که به داماد جوانی قالب نمایند (بخوانید " بتپانند").

به عبارت ساده تر تلاش وابستگان دولت اصلاحات (!!!) برای شکستن کلیۀ کاسه و کوزه ها بر سر دولت جدید که به منظور بازیابی آبروی از کف رفته انجام می گیرد، آب در هاون کوبیدن است و در پیت خالی ... ؛ چرا که اولا سیستم قدرت در ایران تابع شخص نیست و همانگونه که در بالا اشاره شد، سیستم است که اسلوب خود را به شخص تحمیل می کند نه عکس آن و ثانیا اینها آزموده اند در این شهر بخت خویش. نکته جالب توجه اینجاست که خود و طرفدارانشان بجای عذر خواهی از مردم به خاطر ضایع کردن آراء و همچنین تباه ساختن امید و آرزوی مردم (خصوصا نسل جوان) ، یک چیزی هم طلبکارند که چرا دوباره رأیشان ندادند.

خردمندانه تر آن است که کمی اندیشه کنند و ببینند در کجای کار بیش از اندازه مرتکب حماقت شده اند. شاید هنوز انتظار دارند که مردم (خاصه قشر روشنفکر) به مردی که برای درگذشت خلخالی به پهنای صورت اشک می ریزد و حاصل سیاست خارجیش تقلیل سهم پنجاه درصدی ایران در دریای خزر به یازده درصد است ، باز هم رای بدهند. شاید هنوز هم تصور می کنند که سیاستمداران دنیا آنقدر احمق هستند که شوخی " گفتگوی تمدنها" را از طرف کسی که در کشور خودش در یک روز شانزده روزنامه را تعطیل می کنند، جدی تلقی کنند.

حالا بیایید فرض کنیم که عامل تمام بحرانهای اخیر دولت جدید است . بدیهی است که مسؤول روگردانی مردم و روی کار آمدن دولت جدید همان اصلاح طلبها هستند. دقیقا به همان شکل که عملکرد سیستم سلطنتی باعث روی کار آمدن سیستم بعد از خود شد.

گفتم "سلطنت" به این فکر افتادم که بیچاره ما مردم ایران !
اپوزیسیون داخلیمان آدمهای بی وزن مسخره ای مثل اصلاح طلبها هستند که خودشان هم نمی دانند چه چیزی را قرار است اصلاح کنند ، و اپوزیسیون خارجیمان هم جز عده ای معدود ، آدمهای جاهل بی خردی مثل سلطنت طلبها و مجاهدین می باشند.

یک مقایسۀ ساده بین این دو گروه داخل و خارج نشان می دهد که هر دو از یک قماش هستند. هر دو ( سلطنت طلبها و اصلاح طلبها) باعث روی کار آمدن سیستم بعد از خود شده اند و هر دو علیرغم این مساله با پررویی و وقاحت هر چه تمامتر باز هم مدعی هستند. هردو از مردم ایران طلبکار هستند و هر دو پشمهایشان ریخته و شیر بی یال و دم و اشکم شده اند، این یکی بعد از مجلس ششم و آن یکی بعد از بیرون کردن محمد علیشاه با لگد(گر چه بعدش هم باز با پررویی چند صباحی به خر مراد سوار بودند اما قداست وحرمتش ازهمان زمان ریخت و از بین رفت).
با این تفاوت جزیی که کسی بیست و اندی میلیون رأی به آن گروه اول نداده بود ولی به گروه دوم چرا.

اگر کسی می داند به ما هم بگوید این بدهی ملت ایران به گردن کلفتهای سلطنت و اصلاح طلب کی تمام می شود. لری اش این می شود که عمو! شما از فرصت استفاده نکردید و گند زدید و طرد شدید. دیگر از جان این مردم چه می خواهید؟
اینکه عملکرد سیستم بعدی بدتر بوده ، توجیهی منطقی برای تنزیه سیستم پیشین نیست.

عبید زاکانی می گوید : " مادر و پسری در بیابان می رفتند. ترکی به آنها رسید. هر دو را بگ...د و برفت. مادر از پسر پرسید اگر او را بینی ، بازشناسی؟ پسر گفت در هنگام کار رویش به تو بود ؛ تو او را بهتر شناسی."

تفاوت اصلاح طلب و سلطنت طلب هم در همان جلو و عقبش است و گر نه اساسا هر دو از یک منفذ روی خشت افتاده اند.


کابوس نگار اقلیمی – لندن

----------------------------------------------

پاورقی:

* طرح بالا از آیدین آغداشلو است
* فحاشی ها کمینه اثری در صاحب این قلم ندارد.
شعبه فارسی زبان حزب بعث

من این مطلب را از سایت ایران-اینترلینک برداشته ام و بدون هیچ
گونه دخل و تصرف در اینجا نقل کرده ام (حتی یکی دو تا اشتباه املایی تایپی را هم به همان صورت که بود آوردم). مصاحبه ای است با خانم الهه ،خوانندۀ شهیر ایران. لینک اصلیش هم اینجا ست.
مصاحبه خانم الهه با آن سينگلتون
ماهنامه "گزارش نجات يافتگان" سپتامبر دوهزار و پنج
الهه يکي از مهم ترين خوانندگان تاريخ موسيقي ايران است. او با صدای خود بسياری از آوازهای سنتي، پاپ، جاز و استاندارد را به شهرت رسانده است. صدای او آنقدر دلنواز بود که داوود پيرنيا، بنيانگزار و مدير برنامه "گلها" در راديو ايران الهه را برای مديريت اين برنامه انتخاب نمود. صدای او بيش از هر خواننده ديگری در برنامه "گلها" پخش شده است.
آن سينگلتون: ممکن است خلاصه ای از زندگي خود بعنوان يک خواننده را بيان بفرماييد؟
الهه: من سالها در رشته خوانندگي اصيل ايراني آموزش ديدم و در آن زمان داوود پيرنيا اين نوع خوانندگي را از طريق برنامه "گلها" که از راديو ايران پخش مي گرديد به شنوندگان آن معرفي نمود. اين ارکستر و خوانندگان برنامه گلها بودند که پايه های موسيقي اصيل ايراني را انسجام بخشيدند. در طي مدت پانزده سالي که اين برنامه پخش مي گرديد، من خواننده اصلي آن بودم. البته بعد از انقلاب ديگر امکان پخش صدای زنان خواننده ميسر نبود و ما ساکت شديم.
آن سينگلتون: با چنين گذشته ای لطفا بفرماييد که چه شد که با مجاهدين خلق مرتبط گرديديد؟
الهه: مدت های زيادی بود که من ديگر امکان خواندن برای مردم ايران را نداشتم. يکي از راههايي که من مي توانستم به خوانندگي ادامه بدهم پيوستن به تبعيدياني بود که در سواحل غربي امريکا مقيم شده بودند ولي اختلافات في مابين آنها بقدری زياد و از طرفي بي ربط و خرده ريز بود که من علاقه ای به پيوستن به هيچ يک از اين گروهها پيدا نکردم.
در سال هزار و نهصد و نود و چهار برخي به من مراجعه کرده و خود را بعنوان "ايرانياني روشنفکر" در اروپا معرفي نمودند که مي خواهند کنسرتي ترتيب داده و از اين طريق از يک طرف مخالفت خود با رژيم آخوند ها را بيان کنند و از طرف ديگر همبستگي خود با مردم داخل ايران و مبارزاتشان برای آزادی و دموکراسي را نشان بدهند. آنها گفتند که از مجاهدين خلق هم حمايت مي کنند. البته من قبلا نام مجاهدين را شنيده بودم ولي چيز زيادی از آنها نمي دانستم. اين افراد آنها را بصورتي به من معرفي کردند که انگار اين ها برای آزادی مي جنگند.
آنها من را به اجرای برنامه در کنسرت دعوت کردند. احساس من هميشه اين بود که صدای من ،بخاطر اين که از طريق شنوندگان برنامه "گلها" معروف شده است، پس متعلق به مردم است و من بايد آن را به هر طريقي که شده به آنها برگردانم. مجاهدين وسيله ای بودند که مي توانست چنين راهي را باز کند. البته من تنها نبودم و خوانندگان مشهور ديگری هم بودند که توافق کردند تا در اين کنسرت ها شرکت کنند.
آن سينگلتون: ممکن است در مورد روش های نزديک شدن اين افراد به مردم و بخصوص چگونگي رفتارشان با خود شما برای جلب توافقتان برای شرکت در کنسرت توضيح بدهيد؟
الهه: من به آنها گفتم که اگر چه من سمپاتي ای نسبت به پايداری مجاهدين در قبال رژيم ايران احساس مي کنم ولي به شخصه در مسائل سياسي گروه ها دخالت نخواهم کرد بنابراين آنها فقط مي توانند از پرچم ايران در کنسرت استفاده کنند و نه علائم ديگر و من هم در آن کنسرت فقط آواز های کلاسيک ايراني را خواهم خواند و نه هيچ کار ديگری. لازم است ياد آوری کنم که من در تمام مدت خوانندگي ام تا بحال هيچ وقت قرارداد و امضا و اين چيز ها نداشته ام. حرف من هميشه کافي بوده. ولي آنها اصرار مي کردند که کنتراتي رسمي امضا شود. من به اين اعتبار که اين ها آماتور هستند و غيره قبول کردم. قرارداد برای شش برنامه کنسرت بود با تاکيد بر غرامتي چند هزار دلاری در صورتي که من حاضر به خواندن نشوم. از آنجا که چنين چيزی تا بحال برای من اتفاق نيفتاده بود قبول کردم. آنها رفتند و من ديگر آنها را نديدم. يک ماه قبل از شروع کنسرت من هنوز هيچ اطلاعي نداشتم و بنابراين شروع کردم به تماس گرفتن ولي بي نتيجه بود. يک هفته قبل از زمان کنسرت متوجه شدم که کنسرت به نام مجاهدين خلق و در حمايت از مريم رجوی اعلام شده است!

بعد از اين کنسرت، راديوهای ايراني شروع کردن به بدگويي به من چرا که برای مجاهدين خوانده بودم. مجاهدين هم از طرف ديگر فقط نيمي از دستمزد من را دادند و رفتند. راديو امريکا گفت که من بايد پشت ميکروفون رفته و از ايراني ها در هر کجا که هستند معذرت خواهي کنم. در چنين وضعيتي تمام گروه های آپوزيسيون بجای اين که به کمک من بيايند فقط من را بيشتر و بيشتر به طرف مجاهدين هل دادند. اين بود نتيجه فشارها و انتقادات و حملات بي رحمانه ای که به من مي کردند. من ديگر هيچ پناهگاهي نداشتم.
در چنين وضعيتي، مجاهدين پروژه ای از نشان دادن محبت و احترام و غيره نسبت به من را آغاز کردند. آنها وانمود مي کردند که واقعا برای من اهميتي قائل هستند و نگران من هستند. در اين فاز، من واقعا به چنين محبت هايي نيازمند شده بودم. من حالا مي فهمم که اين روش معمول فرقه ها برای عضو گيری از ميان مردم است. در آن زمان اگرچه من متوجه مي شدم که اين ها دروغ است ولي يک نيازی و يک چيزی در رفتار و گفتارشان بود که جلبم مي کرد و از طرف ديگر بشدت علاقه مند شده بودم که بيشتر در مورد آنها بدانم.

آن سينگلتون: آيا مي توانيد توضيح بدهيد که از نظر شما مجاهدين چگونه بصورت يک فرقه عمل مي کنند؟
الهه: من از طرف آنها دعوت شدم که بعنوان يک خواننده به آنها بپيوندم و البته فکر مي کردم که آنها جنگجوياني برای آزادی هستند ولي خيلي زود واضح شد که آنها يک فرقه بيش نيستند. فرقه ای با محدوده فکري بسيار بسته و متعصب.
بعد از اين که برخي خودشان را در اعتراض به دستگيری مريم آتش زدند به آنها گفتم که ديگر با من هيچ تماسي نگيرند. آنها مثل حسن صباح هستند. نه، بدتر. حسن صباح با مقطوع النسل کردن مردانش آنها را در مقابل غريضه های جنسي شان حفظ مي نمود ولي او هرگز از پيروانش نخواست که خودشان را بخاطر وی بسوزانند. رجوی هيچ رحمي ندارد. او خودش را بالاتر از هر کس و هر چيز مي داند. رجوی ها در بهترين خانه ها خودشان را در دريايي از لباس و غذا و زندگي لوکس غرق کرده اند و بقيه واقعا در حال زجر مستمر به زندگي شان ادامه مي دهند.
دوستي در ميان مجاهدين معني ندارد. آنها حتي در قبال هوادارانشان هم بشدت خشن هستند. فرماندهان به آنها دستوراتي مي دهند که واقعا هيچ معني و منطقي ندارد. آنها دو چهره دارند. يکي چهره خوب بيروني است که سعي مي کنند به جهان خارج نشان بدهند و ديگری چهره عصبي، خشن و فحاش واقعي شان.
بيشترين تنفر من از آنها بخاطر کارهايي است که در عراق کرده اند. من بخاطر آنچه که آنها و عراقي ها با کشور من کردند از آنها متنفرم. من بعد ها در داخل آنها متوجه شدم که رجوي هيچ مرزي ندارد. او واقعا برايش فرقي نمي کند که با چه کسي همکاری مي کند، دوست، دشمن، ... يک بار من از مريم در رابطه با کارشان با صدام پرسيدم. او به من گفت: "اگر صدام جنگ را نباخته بود و ايران را تصرف کرده بود، وقتي که ما ايران را بدست مي گرفتيم خوزستان را بعنوان جايزه به صدام مي داديم"!
يکي از مسائلي که مشاهده آن از نزديک بسيار حيرت آور بود حسرت بي پايان رجوی ها برای قدرت است. به ياد دارم که يکي از اعضای شورای ملي مقاومت با مسعود رجوی در مورد آنچه که مجاهدين پس از گرفتن تهران خواهند کرد صحبت مي کرد. رجوی که چشمانش در اين زمان برق مي زد به وی گفت: "وقتي ما به ايران برسيم، چند روزی طول خواهد کشيد که خود را به تهران برسانيم. ما در راه يک ميليون بسيجي و يک ميليون پاسدار خواهيم کشت و ... آنگاه بايد ببينيم بعد چه بايد بکنيم."
روابط جالبي بين رهبران سازمان هست. برای همه مشخص است که مريم بشدت دنبال قدرت کامل است و در اين راه به دنبال کنار زدن مسعود است. همسر سابق وی مهدی ابريشمچي هم مي خواهد که وی جايگزين مسعود شود. چرا که نه؟
بايد بگويم که اگر امريکا بخواهد از آنها حمايت کرده و بطرف ايران هولشان بدهد آنها در ايران به مراتب بد تر از صدام برای امريکايي ها در عراق خواهند بود. آنها در زمان جنگ فعاليت های اطلاعاتي بر عليه کشور خودشان داشته اند. من اخيرا يک پرستار ايراني را ديدم که حين توضيحاتي که مي داد و يادش مي آمد، نمي توانست جلوی گريه خودش را بگيرد. او گفت که کارخانه آزمايش ورقه های بزرگ فلزی دست کرده بود که در جنگ بتوان از آنها بعنوان حفاظ استفاده نمود. اين ورقه ها برای حفاظت بيش از سي هزار سرباز مورد استفاده قرار گرفته بود ولي از آنجايي که مجاهدين اطلاعات مربوطه را به عراق داده بودند، عراقي ها منطقه را بمباران کردند و حدود هفتاد تا هشتاد هزار نفر به همين خاطر جان خود را از دست دادند. به همين خاطر است که مي گويم آنها واقعا بيش از آنچه قابل باور باشد بي ريشه هستند.
آن سينگلتون: آيا شما قبل از ارتباط با مجاهدين آنها را مي شناختيد؟
الهه: من راجع به آنها شنيده بودم. ولي به اين صورت که اکنون مي شناسمشان، نمي شناختم. من فکر مي کردم آنها آزاديخواه هستند. ما در مورد جنايات مشترکي که با صدام انجام داده اند نمي دانستيم. بخصوص ما هيچ اطلاعي از رفتار آنها در درون سازمانشان نداشتيم.
امروزه من به اندازه کافي با چشم های خودم ديده ام و تنها چيزی که بايد بگويم و تاکيد بکنم اخطار به ديگران است که به اين فرقه نزديک نشويد. اين ها خائنين و بزهکاراني بيش نيستند. وقتي هم مي گويم بزهکاران، منظورم غلو کرد نيست. من يک بار برای ملاقاتشان به پاريس رفتم. البته آنها سعي زيادی برای رسيدگي به ما کردند ولي يک زن جوان در ميانشان بود که در کنار ما کار مي کرد. دقيقا بخاطرم مانده است!
يک روز عصر که من واقعا خسته شده بودم ولي تفکرات اجازه خواب نمي داد به اطاقم رفتم و قرص خواب خوردم تا آرام بشوم. بعد از مدتي صدايي در اطاق شنيدم و نيمه خواب و نيمه بيدار سرم را بلند کردم و ديدم که اين زن جوان در حالي که دستش توی کيف من است ايستاده است. من آنقدر حالم بد بود که اصلا نفهميدم خواب مي بينم يا بيدارم و به هر حال دوباره به خواب رفتم.
وقتي که صبح بيدار شدم متوجه شدم که پاسپورتم، کارت سبزم، کارت های ديگرم و حدود هزار دلار از کيفم دزديده شده است. با اين وجود اين زن بدون تعارف در مقابلم ايستاده بود و به روی خودش نمي آورد و وقتي که من با وی رودررو شدم يکي از زنان فرمانده شان دخالت کرد و وی را بيرون فرستاد. آنها هيچ وقت اموال من را پس ندادند.
يک بار ديگر بخاطر دارم که من را راضي کردند تا از قرارگاهشان در عراق بازديد کنم. قبل از رفتن به خاطر اين که يکي از کفش هايم پايم را مي زد، يک تکه کاغذ تا کرده در کف آن گذاشته بودم. در زمان شام در قرارگاه، من کفشم را در آوردم که پايم کمي آرام بگيرد و بنظرم اين تکه کاغذ ديده شد. يکي از زن ها که در کنار من نشسته بود بدون هيچ تعارفي سريعا اين تکه کاغذ را برداشت و فرار کرد و ناپديد شد. يک لحظه واقعا خشکم زد. چي؟
بعد از چند لحظه متوجه شدم مسئله چه بوده است. آنها فکر کرده بودند که فردی در کمپ نامه ای به من داده که با خودم از آنجا خارج کنم. اينجا بود که واقعا همه پرده ها از جلوی چشمانم افتاد. حالا ديگر من مي دانستم که برخي از افراد واقعا خواستار خارج شدن هستند و مي دانستم که آنها هر کاری انجام خواهند داد تا کسي نتواند فرار کند و مي دانستم که تمامي داستانهايي که در باره شکنجه و زندان افراد خودشان گفته مي شود حقيقت دارد. من واقعا نگران شده بودم
من بيش از آنچه که لازم باشد ديده ام. من ناظر بسياری از کارهای غير قانوني شان بوده ام ولي مي داني، بدترين کاری که مي کنند که در ظاهر غيرقانوني هم نيست بازی با مغز و قلب مردم بي گناه است.
من بخاطر کمک به مردم ايران به آنها پيوستم و خيلي هم سعي کردم بلکه بتوانم آنها را عوض کرده و يا متوجه واقعياتشان کنم. چه در مورد خودشان و چه در مورد اطرافشان. انگار که حتي خودشان هم نمي توانستند چيزی جز دروغ های توليدی خودشان را ببينند. من حتي مدتي سعي کردم مريم رجوی راضي کنم آن لباس های مسخره ای را که مي پوشد عوض کند. اولين بار که ديدمش لباس يونيفورم نظامي به تن داشت. واقعا با کاری که بايد انجام مي داد بي ربط بود. وقتي که به وی پيشنهاد کردم که سعي کند کمي جالب تر لباس بپوشد، رفت و هزاران دلار خرج لباس های مسخره زرد و صورتي و کيف و پارچه پرده ای کرد. انگار اصلا هيچ ايده ای نداشته باشد. کساني که دوره اش کرده اند هم جرئت ندارند انتقاد که هيچ حتي پيشنهاد بکنند که وی يک مقدار به طرز ديگری رفتار کند. فقط من بودم که جرئت داشتم آن لباس های نظامي را از تنش خارج کنم.
آن سينگلتون: رفتار مجاهدين وقتي که فهميديد که ميخواهيد ترکشان کنيد چگونه بود؟
الهه: اين يک واقعيت است که وقتي انسان در چنگال مجاهدين اسير مي شود راه فراری متصور نيست. درست مثل موش در چنگال گربه. هر وقت بخواهي فرار کني، پنجول روی سرت فرود مي آيد. بعضي وقت ها با چنگالهای بيرون آمده و بعضي وقت ها با نرمي دست و بدون چنگالها. در هر صورت خارج شدن واقعا کار سختي است. يکي از راه هايي که برای نگه داشتن افرادی مثل من استفاده مي کردند توليد بدهي مالي برای فرد بود. آنها هيچ وقت تمام پول قرارداد هايشان را نمي دادند. آنها هميشه قول ميدادند که هفته ديگر، ماه ديگر، دفعه ديگر..
يکي از افراد معروف شورا چندي قبل از خروجم به من گفت: الهه، چرا خودت را خلاص نمي کني. افرادی مثل من نمي توانند خارج شوند بخاطر اين که صد در صد وابسته به رجوی شده ايم و برای مينيمم هايمان هم به او نيازمنديم. ما يک قران هم نداريم ولي تو حداقل خانه و فاميل خودت را داری و وابسته نيستي. تا زمان برايت باقي است فرار کن". من با شنيدن اين کلمات واقعا متاسف و متاثر شدم.
يک روز مريم را درپاريس ملاقات کردم و به او گفتم: "ببين. قفسي که من را داخل آن گذاشته ايد حتي طلايي هم نيست. چوبي است. من نمي توانم مردم را ببينم آنها هم نمي توانند من را ببينند". تنها واکنش اين زن اين بود که فقط به من خيره نگاه کند. از آنها خواستم بدهي شان به من بابت قراردادها و کارهايي که انجام شده است را بدهند. هنوز که چيزی پرداخت نشده.
هر وقت من در مورد پولي که به من بدهکار بودم سوال مي کردم و بايد بگويم طي سالها به مبلغ زيادی تبديل شده بود آنها مي گفتند نمي توانيم بپردازيم. زمان کوتاهي بعد از شروع جنگ عراق محمد محدثين را ديدم که به من گفت: "ببين الان نفرات ما در عراق زير حمله هستند و ما هم هيچ پول نداريم". چهار روز بعد پليس فرانسه به خانه مريم رجوی در پاريس ريختند و در ميان انبوهي از لباس گرانقيمت و کامپيوتر حدود هشت ميليون دلار نقد کشف کردند. فکرش را بکنيد. دفعه بعد که محدثين را ديدم واقعا از خجالت سرخ شده بود ولي هنوز هم که هنوز است طلبم را دريافت نکرده ام.
سال گذشته بالاخره به اين نتيجه رسيدم که ديگر کافي است. من يک نامه رسمي به آنها فاکس کردم که مستقيما مريم رجوی را خطاب قرارداده بودم. ولي الان بيش از يک سال است که هنوز حاضر به اعلام جدايي من نشده اند و بنظر مي رسد که نمي خواهند قبول کنند. آنها به تلفن کردن هايشان ادامه دادند و مي گفتند بيا و طلب و پولت را بگير. يک بار گفتند که من بايد مريم را درپاريس ببينم تا بدهي شان را بدهند. وقتي آنجا رسيدم ديدم که باز ميهماني شام گرانقيمتي را تدارک ديده اند که باصطلاح بخاطر من بود. آنها تعدادی از همسايه های اور سور اواز را دعوت کرده بودند و حتي دانيل ميتران را هم باز آورده بودند برای شام. در آن شب مريم مرتب سعي مي کرد که نزديک من بنشيند و با من عکس و فيلم بگيرد ولي من متوجه شدم و از او دوری جستم. طبعا باز هم من بدون دريافت پولم از آنجا خارج شدم.
درواقع من يک مقدار ترس هم داشتم. مي دانستم که حتي در حال حاضر هم آنها از روش های اطلاعاتي و استراق صمع و غيره بر عليه افرادی که مشکوک به مخالفت با آنها باشند استفاده مي کنند. آنها بدين صورت از تلفن استفاده مي کنند که به فردی زنگ زده خودشان را فرد ديگری معرفي مي کنند تا بتوانند اطلاعاتي در مورد شخص مورد نظرشان بدست آورده و البته آن را ضبط کنند. اين کار فقط در مورد ايرانيان انجام نمي گيرد بلکه از اين روش بر عليه غربي ها هم استفاده مي کنند. با سازمان های حقوق بشری، با مراکز دولتي و غيره. قربانيان مجاهدين فقط ايراني ها نيستند. من همچنين کشف کردم که آنها برنامه هايي را دنبال مي کنند که باعث "توليد حادثه" برای برخي افراد بشوند. من همين الان خيلي نگران هستم. آنها قادر به هر کاری هستند. آنها شبکه گسترده ای را در اروپا ايجاد کرده اند که مي تواند به راحتي و بدون سر وصدا به من يا فرزندانم صدمه بزنند. من هنوز بصورت جدی نگران خودم و بچه هايم هستم.
آن سينگلتون: فکر مي کنيد ارتباط شما با مجاهدين بر نظر مردم نسبت به شما تاثير گذاشته باشد؟
الهه: من معتقدم که تاريخ خودش قضاوت خواهد کرد. ما همه در طول زندگي خود اشتباهاتي را انجام داده و مي دهيم. همه ما بالا و پايين رفتن هايي را تجربه مي کنيم بخصوص الان که تاريخ معاصر ايران شاهد تغييرات عظيم و همچنين سختي هايي برای بسياری از مردم بوده که همه ما بايد با ماکزيمم توانمان آنها را تحمل مي کرديم. آنچه که به آن اطمينان دارم اين است که آنچه از من خواهد ماند صدای من است و در سالهای بعد از من مردم از صدا و آوازهای من لذت خواهند برد. اين ها متعلق به ايران و جهان موسيقي است. مجاهدين هم خارج از اين که من چقدر در آن دخيل بوده ام در تاريخ سر جای خودشان نشانده خواهند شد. من معتقدم که تاريخ آنها را همانطور که ما شناختيمشان، بعنوان دروغ گويان زبون و خائنين به وطنشان مورد قضاوت قرار خواهد داد.
آن سينگلتون: آخرين سوال اين که نظر شما در مورد نگرش سازمان مجاهدين به هنر چيست؟
الهه: برای مجاهدين هنر هم مثل هر چيز ديگری است. اگر بتوانند از آن سوء استفاده کنند ، دريغ نخواهند کرد. غير از اين برايشان معني ديگری ندارد. آنها هر کس و هر چيز را در راه اهدافشان مورد سوء استفاده قرار مي دهند و اين مي تواند مردم باشند يا هنر. آنها همانطور که مردم را به راحتي از بين مي برند هنر را هم نابود مي کنند و البته هنرمند را هم به همراه آنها.
پوتین های پوتین



جانم برایتان بگوید که در میان این آدمهای شیک کراوات زدۀ اتوکشیده که بهشان می گویند دیپلمات ، نفر دوم از سمت راست که به جای کراوات یک من ریش دارد و دکمه های کتش را باز کرده و شکمش را جلو داده و کلا اجلاس وین را با جالیز خیار اشتباه گرفته ، کسی نیست جز شخص شخیص لاریجانی ، دبیر شورای امنیت که تازه در مقایسه با همپالگیهایش حکم پوپر را دارد در برابر شعبان بی مخ.

گذشته از ظاهر دختر کشش ، این بابا بعد از مدتها کمرخدمت اهل کرملین را بربستن و روزی سه بار، صبح و ظهر و شب، باز و بسته کردن بند پوتینهای آقای پوتین با دندان ، آخرسر به نمایندگی از امت همیشه در صحنه، یک بیلاخ درشت و پر و پیمان نه تنها از دنیا بلکه از جانب عمو پوتینش دریافت کرد و به تهران بازگشت. وی که بعد از مدتها مذاکره کردن در عرصه های بین المللی انگلیسی اش خوب شده بود در پاسخ خبرگزاریها گفت :" آی ام وری بلک بورد".
البته این ارادت ورزیها درخانوادۀ ایشان تازگی ندارد و اخوی محترمشان ، آقا جواد ، معروف به لاری جونز، قبلا مراتب خاکساری و ارادت را به نیک براون عرضه داشته بود.

یک زمان دیپلماتهای ایران آدمهایی مثل احمد قوام السلطنه بودند ، یک زمان هم می شود لاریجانی و حسن روحانی.

البته گمان نکنید که سرنوشت پروندۀ اتمی تقصیر لاریجانی است. این یک اشتباه محاسباتی بود و بس. اشتباهی از این قرار که ارباب لاریجانی این جالیز را با آن جالیز اشتباه گرفت. یعنی فرض کرد کلاغهای خارج هم مثل کلاغهای داخل هستند که از مترسک بترسند و پا به فرار بگذارند. خوب دیدیم که اینطور نشد و کلاغها نترسیدند که هیچ ، زدند چشم و چار مترسک را هم درآوردند.

اینها تصور می کردند که اگر در داخل مثلا اجتماع روز زن را تاب نمی آورند و با باتوم به جان عده ای زن و دختر می افتند و تنشان را کبود می کنند ، و حتی به صورت غزل- بانوی ایران، سیمین ، پیرزن هفتاد و اندی ساله ای که اهل هر جای دیگر دنیا بود مجسمه اش را به احترام می ساختند، سیلی می زنند ، می توانند با قلتشن بازی و گردن کلفتی دنیا را هم مرعوب کنند . زهی تصور باطل ، ... .

یکی از نمایندگان مجلس عضو کمیسیون خارجی گفته بود که ما تازه فهمیدیم که نمی توان با کشورهای ضعیف مثل سوریه و ونزوئلا ، بلوک قدرت تشکیل داد . ( خوب شد که این مساله بغرنج را بالاخره فهمیدید!)

به هر حال پرونده به شورای امنیت رفت و از پوتین های پوتین هم کاری بر نیامد. تحریمهای مفصلی هم برقرار خواهد شد عنقریب ؛ و به مردم هم بی شک فشار خواهد آمد اما چه باک . مردم همیشه در صحنه که در هر انتخاباتی شناسنامه هایشان را برده اند و مهر قرمساقی زده اند ، در تنبیه حکومتشان هم شریک می شوند.

اوباش اصلاح طلب هم این وسط سعی دارند که از آب گل آلود ماهی بگیرند و کاسه کوزه ها را تمام سر دولت جدید خراب کنند. مثلا ما هم یادمان رفت که این پروژۀ اتم بازی در تمام دوران خاتمی و رفسنجانی (عشق بهنود و نبوی) جریان داشت . مثلا ما یادمان نمی آید که بیست و دو میلیارد دلار از بودجه کشور طی هجده سال ،بدون اطلاع مردم ایران صرف فشفشه بازی اتمی شد و مثلا ما یادمان نمی آید که طبق اعتراف خود حسن روحانی ، حکومت ایران در زمان خاتمی و رفسنجانی به دنیا دروغ گفت و رسانه ها را به سخره گرفت.
بابا! گفتیم حافظه مان ضعیف است اما نه اینقدر!

از همۀ اینها گذشته ، خانه تکانی نوروزی کردیم . کابوس اقلیمی را گرد گیری کردیم و با قالب تازه طرحی نو در انداختیم . کامنتها البته پریدند و یک سری لینکهایی که دیگران به پیوندهای دائمی داده بودند. اما در مجموع راضی هستم و این قالب امکانات خوبی در اختیار می گذارد. حالا می توانید لطف کنید و سری به مطالب گذشته هم بزنید و اگر نظری داشتید ، کامنتی هم چاشنی کنید.

کابوس نگار اقلیمی - لندن
اعدام

به نظر شما تماشا کردن صحنه اعدام و دست و پا زدن محکوم بالای دار چه لذتی دارد؟
من که شخصا از دیدن عکسها و حتی شنیدن خبرش مو به اندامم راست می شود. اصلا به گناهکار یا بی گناه بودن متهمین کاری ندارم ؛ ولی تصور کنید که آنجا هستید و یک نفر را جلوی چشمهای شما حلق آویز می کنند و در حالی که دستهایش از پشت بسته است ، و چشمهایش از فشار خون در حال بیرون زدن از حدقه است، آنقدر دست و پا می زند تا جانش از بدن بیرون می رود ؛ تقلاهایش تمام می شود و ثابت و بی حرکت می ماند انگار که هزار سال است که مرده است و نه انگار که تا چند لحظه پیش مثل شما روی پاهایش ایستاده بود. اگر نرمه بادی هم بیاید که بدنش بدون هیچ مقاومتی از این سو به آن سو می رود.

حالا فرض کنید که شما در حال تماشای این صحنه هستید و مثلا دارید یک بستنی قیفی را هم لیس می زنید و بستنی روی زبانتان آب می شود. فیلم جالبی است نه؟ شاید هم دست و پا زدن یارو بالای دار شما را به یاد دست و پای زنتان در رختخواب می اندازد و شما همینطور که صحنۀ اعدام را تماشا می کنید ، دچار نعوظ می شوید و با دیدن تقلاهای محکوم ضربان قلبتان بالا می رود و نفساهایتان به شماره می افتند و با از حرکت افتادن اعدامی غرق در یک مستی رخوتناک می شوید و اعصابتان از خوشی تیر می کشد و ته دلتان غنج می زند.
من به جرم اعدامی و اینکه حقش بود که اعدام شود یا نه کاری ندارم. من با آن تماشاچی ها کار دارم و می خواهم بدانم که از این نمایش چگونه ارضا می شوند؟

چندی پیش در انگلستان نهنگی به خطا از دریا وارد رودخانه تیمز شده بود و به علت عمق کم رودخانه و آلودگی آب در حقیقت گیر افتاده بود. گروههای امداد دست به کار بازگرداندن نهنگ نگون بخت به دریا شدند که در نهایت تلاشها نتیجه بخش نبود و نهنگ جان باخت. دیدن ابرازاحساسات مردم و اشکهایشان برای نهنگ جدا انسان را به فکر وا می داشت.

مقایسه کنید با مردم خودمان که تفریحشان تماشای مرگ است . باور کنید ما ایرانیها یک چیزیمان می شود. ما از نظر اجتماعی بیماریم.
به یاد شاهکار حمیدی شیرازی افتادم :" بت شکن بابل" که شرح قربانی کردن دخترکی را در پای بت ها می داد و مردمی که به تماشا ایستاده بودند :


افعی شهر از تب دیوانگی
حلقه می زد گرد مرغ خانگی

خلق را خون خواره گی اصل خوشی است
شادی مخلوق در مردم کشی است

کودکان از کشتن موران خوش اند
مردمان از کودکی مردم کشند

خاک را گویی به گاه بیختن
الفتی دادند با خون ریختن [...]


تا آنجا که می گوید :



عاقبت آن روز جان فرسا رسید
روز آن گیسوی مشگ آسا رسید

آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
وان همه چین و شکن از شانه ریخت

خواست فریادی کشد یارا نداشت
ناخن بریدن خارا نداشت

خم شد آنجایی که می باید سرش
لرز لرزان همچو بیدی پیکرش


خلق یک دم چشم گشت و گوش گشت
جان هر جنبنده ای خاموش گشت

ذوق خون مخلوق را بفشرد نای
وان تبرزن پیش و پس بنهاد پای

برق زد در نور مشعل آهنی
ناله ای برخاست از پیراهنی

استخوانها خرد شد رگها درید
از تبر خون ریخت از رگها پرید

گردنی چون عاج از تن دور گشت
باز معبد غرق عیش و سور گشت

مردمان از خرمیها کف زدند
پای کوبیدند و نای و دف زدند [...]

کبک و بوتیمار تن بیند در آب
هر که نقش خویشتن بیند در آب [...]


و کلا مردم ما نقش خویشتن می بینند در آب . واقعا با این مردم در قرن بیست ویکم چه باید کرد؟