ای خار! که با تمام خواری
بر شانۀ سبز ِ ما سواری
باشد که فرو تکاندت سرو
با جنبش نرم شاخساری
باشد که بروبدت ز جا باد
نرم از سر راه چون غباری
گردد ز تو و مرام پَستت
این صفحۀ روزگار عاری
هرگز نبود که همچو تو خس
گیرد سر راه آبشاری
هرگز نتوان که پنجه افکند
با ملت ِ سبز ِ کامکاری
سیمرغ چگونه می هراسد؟
از نالۀ زشت قارقاری
هرچند که چرخ پیر ایام
گردد به خلاف ، گهگداری
ای مایۀ ننگ نسل امروز!
هرگز نرسی به رستگاری
در دفتر خاطرات دوران
تو فحش ِ رکیک ِ روزگاری !
کابوس نگار اقلیمی