دکترمصدق، سبزترین نماد استبداد ستیزی

انسانها از یک دیدگاه بر دو دسته اند: آنها که تن به حقارت می دهند و آنها که تن به حقارت نمی دهند. این دو گروه را هم می توان به دسته های کوچکتری تقسیم کرد. دسته بندی حقارت ناپذیرها به کنار، آن گروه دیگر تشکیل می شود ازآنها که کمرشان زیر بار استبداد خم می شود و آنها که خودشان داوطلبانه خم می شوند تا مستبد سوار شود. این گروه آخر نیز باز به دو دسته تقسیم می شوند: آنها که به این نتیجه می رسند که عجب غلطی کرده اند که خم شده و به زورگو کولی داده اند و آنها که فکر می کنند اگر بهتر سواری بدهند، شاید سوار خوشش بیاید و پس از چندی رضایت داده ، خودش پیاده شود. این دسته آخر باز بر دو قسمند: آنها که آرزوی آن دارند که بالاخره روزی برسد که کولی ندهند و آنها که کم کم با مجموعه ای از استنتاجات پست مدرنیستی به این نتیجه می رسند که اصلا کجای کولی دادن ایراد دارد و چرا باید به اهدافی چنین دور از دسترس و بلندپروازانه فکر کرد و گامهای بلند برداشت؟ این گروه علاقه مندند که از سایه خودشان هم آرامتر حرکت کنند تا مبادا آب در دل سوار تکان بخورد. این دسته خود به دو طیف نقسیم می شوند : آنها که ... .


چندین دهه می گذرد از زمان مردی که نه به زورگوی خارجی تعظیم کرد و نه گردن کلفت داخلی را تکریم. از درد کهنه ای بنام " آزادی" سخن گفت پس چه جای تعجب که به قول شاملو ، خرخاکی ها در جنازه اش به سوء ظن بنگرند.


مصدق خواهان آزادی بر محور هویت ملی بود. هویتی که قرنها چکمه کوبِ استبداد شده بود و قامتش زیرتازیانه خم، اما به خم بودن و کولی دادن رضا نمی داد. قرنها بود که رضا نداده بود و تا ابد هم سر تسلیم نداشت. هویتی که با توسل به سفسطه، گستاخی هیچ درشتگویی را توجیه نمی کرد.هویتی که فقط به راست قامتی می اندیشید و زورگویان را به زورگوی خشن و زورگوی متعادل تقسیم نمی کرد و دُم این یکی را در بشقاب نمی گذاشت که مبادا آن یکی بیاید و تسمه از گرده اش بکشد. بلکه در اصل راست قامتی و کولی ندادن کوچکترین تردید و تشکیکی نمی کرد. شک نکرده بود، هرگز شک نکرده بود ازدیرباز؛ چه اگر تردیدی در میان می بود، از پس قرنهای آزگار، پرتو خورشید نوروزش ازپشت جام جهان نمای جمشید، بر سبزه و آینه و دیوان عزیز حافظ در سفره هفت سین نمی تابید.

دکتر مصدق امروز دیگر نیست. مرده است و استخوانهایش زیر خروارها خاک سرزمینی که به جان دوستش می داشت مدفون شده است. اما همانگونه که کمر همت این ملت زیر هیچ تازیانه ای برای همیشه خم نمی شود، تاوقتی که نوروز می آید و سبزه های ما سبز می شوند و قد می کشند، یاد و نام مصدق هم بر سپهر حق طلبی و دموکراسی خواهی آن سرزمین می درخشد.


سپیده دم به عکس توی قاب نگاه کردم. لبخند می زد پیر احمد آبادی ، با آن شال سبزی که برگردن افکنده و دو انگشتی که به علامت پیروزی بالا گرفته بود.