زیباروی کودتاچی




تگرگ خورده گــُهی دی به رهگذر دیدم
که گر تو بینی ، از اکراه سر فرود آری


به یادِ صورت ِ حاج عزت آمدم، گفتم :
به یادگار بمـانی که بـوی او داری




* شعر روایت ماست از سرودۀ یغمای جندقی

برچسب‌ها: ,

جدول مندلیف وطنی

ای بسیجی که آی – کیویت هست

اندکی کمتر از الاغ و شتر


شده ای توی این بگیر و ببند

سگ ِ عالیجناب دیکتاتور


چه بگویم که در مُخت گنجد؟

به تو ای نانجیب ِ ساندیس خور


فهم خواهی نمود اگر یک دم

سر برون آوری تو از آخور


نقش ابن زیاد دادندت

چه شود بازی ار کنی رُل ِ حُر؟


جان من یک کمی بیا و بفهم

لج نکن مثل بچه های نُنُر


تو هم از بچه های این ملکی

گر چه لغزیده خورده پایت سُر


راستش اصل کوتهی از ماست

که شدی لات و ابله و پر خور


گر که با مردمان دانشمند

خورده بودی سه چار روزی بُر


کی تو می گشتی این قدر نادان ؟

کی تو می گشتی این چنین قلدر؟


دیر کردیم و رفت کار از دست

با تو نتوان دگر شدن دمخور


نرود حرف و نکته در گوشت

نیست گنداب جای گوهر و دُر


پس برو باز هم بخور ساندیس

پارس کن از برای دیکتاتور


گر نخوردی ، توان به حکم فقیه

در کِشی محتوا ز راه دبُر


اکتفا کن به هر چه دادندت

سگ نباید که هی زند غر غر


حرف دیگر ندارمت گویم

کاغذ از نام نکبتت شد پُر


بعد از این با تو حرف خواهم زد

به زبانی که باشدت درخور


تو به من می زنی گلوله و من

می زنم توی کله ات آجر


ما همه اهل گفتگو هستیم

نه ولی با تو گرگ آدمخور


از تو ام می ستانم آخر حق

تیغ بارد گر از هوا شُر شُر


دیدی از مشت محکم ملت ،

شد دک و پوز زورگویت قُر؟


پس برو با زبان خوش گم شو

بی درنگ از قشون ظلم ببُر


پیش از آنی که ما برت داریم

به کناری نهیم با انبر


جدول مندلیف وطنی

پاک گردد ز لوث این عنصر


بنشینی به گوشه ای وز خشم

خشتکت مثل بوته گیرد گُر


ای که از پول خون این ملت

می کنی هی نواله چون اُشتر


نکند پولهای مزدوری

جیب های گَله گشادت پُر


ای که روز و شب و مه و سالت

فاضلاب حماقت آبشخور


من نگویم بیا و آدم شو

لااقل هی گُه اضافه نخور


برچسب‌ها: , , ,