چند ساعت مانده به پایان عاشورای خونین امسال ، درست وقتی که خانواده های شهدا دربه در پی جسد عزیزشان بودند و زخمی ها و مضروب شده ها هنوز خون از سر و صورت پاک نشسته بودند ، حتی پیش از آنکه کودتاچیان خود را برای جنجال تبلیغاتی فردا آماده کنند، مسعود بهنود مقاله اش را برای روزآنلاین فرستاد تا گوی سبقت از سردار رادان برباید. پیش از آنکه آفتاب دوشنبه برآید و دلاوران سبز ایران باز به شوق فرداهای پرامید با تن خرد و خمیر از چماق مزدوران حکومت روزشان را آغاز کنند و درست پیش از آنکه برنامه های صدا و سیمای استبداد انگشت اتهام خشونت گرایی به سویشان بگیرد، مسعود بهنود کار را یکسره کرد و مهر خشونت طلبی را بر پیشانی معترضان روز عاشورا زد.
او در مقاله ای به نام "دلهره دارم" افاضه کرد که "ما شکست خوردیم. اهل مدارا و تسامح شکست خوردند، طایفه سمحه و سهله شکست خوردند. این را در همین سکوت سرد، در همین شب های الله اکبری و گلوله و فریاد هم می توان به خود گفت. اگر شادمانیم از آن چه در خیابان ها می گذرد به گمانم شادمانی مان پایدار نیست" وی حتی به این بسنده نکرده و افزود : " امیدوار بودیم که دیگر دادمان را با مشت و گلوله نستانیم، گل به کار می آوریم، این که اول بار دیگری گلوله انداخت از بار غم ما نمی کاهد”.
گرچه این بی آبرویی و پرده دری برایم تازگی ندارد و سخنانی بس سخیفتر از این قلم بدست شنیده ام ، به دلیل حساسیت موضوع لازم می دانم که به عنوان یک شهروند کوچک ایران ، نسبت به این "دشنۀ زنگار بسته" (تعبیر از شاملو) که قرار است بهنودها سر بزنگاه و از پشت در گردۀ جنبش آزادیخواهی مردم ایران فرو کنند، هشدار دهم.
به همین چند جمله اول مقاله که در بالا آوردم توجه کنید. آنچنان با صراحت و بی هیچ شبهه ای گناه همه خشونت ها را به گردن مردم انداخته که شریعتمداری و ضرغامی و هفت جد و پدرجدشان هم از پس این کار برنمی آمدند. ایشان پیشاپیش بشارت داده اند که شادمانی مردم از رشادتهایشان پایدار نخواهد ماند و وحی کرده اند که دادمان را با مشت و گلوله نباید می ستاندیم که یعنی با مشت و گلوله ستاندیم. اول اینکه ما هنوز هیچ دادی را نستانده ایم. دوم، مشت شاید ولی کاش توضیح می دادند که مردم در کجا دادشان را با گلوله ستاندند. البته ایشان کهنه کار تر از این حرفهاست که این لغات به طور سهوی بر قلمش جاری شود. این در حقیقت پیشنویس سناریویی است که قرار است توسط رسانه های حکومتی اجرا شود و شبیه مرگ ندا و سهراب و سایر شهدای خردادماه، گناه حمل اسلحه و تیراندازی هم به گردن مردم بیافتد و چنین وانمود گردد که مردم با هم درگیر شده اند و به هم تیراندازی کرده اند، تو گویی که اسلحه گرم شکلات است که در جیب مردم عادی (غیر حکومتی) باشد.
آقای بهنود در همینجا تعیین تکلیف کرده اند که مردم می بایست گاز فلفل و باتوم و گلوله بخورند و هرگز در مقام دفاع از خود برنیایند، حتی پس از شش ماه که خویشتنداری کرده اند و حکومت آنها را به پشمش هم حساب نکرده است. حالا سوال اینجاست که اصلا چه خشونتی از مردم سر زده؟ تا آنجا که ما از روی فیلمها و عکسها و گزارشات رسیده دستگیرمان شد، یک ساختمان بسیج و چند خودرو و موتورسیکلت عوامل سرکوب به آتش کشیده شد و سر و کلۀ دو سه تا مزدور شکست. آیا این در مقابل حداقل هشت کشته و ده ها زخمی از معترضین در همان روز خیلی خشونت شدید و گسترده ای است که نفس بهنود در لندن به شماره افتاده؟
در همین پاراگراف کوچک نخستین، ایشان از ضمیر "ما" استفاده کرده اند. معلوم نیست که این ضمیر به چه کس یا کسانی باز می گردد. اگر منظور آزادیخواهان ایران هستند و یا آنهایی که در خیابانها دست از جان شیرین شسته اند و سرو قامتشان به خاک می افتد، من در عضویت آقای بهنود در این گروه تردید دارم. ایشان به قول عامیانه چای نخورده پسرخاله شده اند و از این هم فراتر رفته گویی که سخنگوی معترضین هستند، از جانب همه اعلام شکست می کنند. کاش ابتدا معین می کردند که چه کارۀ این جنبش هستند و مواضع ایشان از گذشته تا کنون چه سنخیتی با این حرکت دارد. اما در باب ضمیر "ما" که در چندجای دیگر تا انتهای مقاله تکرار کرده اند، در کل نظر به اهل مدارا و تسامح دارند. این البته جای بحث مفصل دارد که در این مقال نمی گنجد اما به اختصار عرض کنم که معنای اصلی مدارا و تسامح دستکم اندکی با خودباختگی، وادادن، بی همیتی و پفیوزی فرق دارد. زمانی که شرف و حیثیت و هستی کسی به خطر می افتد، اگر اهل مدارا و تسامح به مفهوم بهنودیش نباشد، البته از خود با هر وسیله ای دفاع می کند.
کمی پایین تر در همین مقاله می خوانیم که : " ما اهل مدارا و تسامح وقتی پیروز بودیم که پوپولیست [منظور احمدی نژاد است ] صبح بعد از انتخابات می رفت به در خانه آقای کروبی و با هم می رفتند به دیدار مهندس موسوی و هر سه می رفتند به خانه خاتمی و هاشمی. همه شان شال سبز می انداختند، کشور جشن می گرفت، مردم رقصی چنان میانه میدان می کردند که در این چند انتخابات معمول شده است."
آقای بهنود فراموش کرده که به انتهای پاراگراف فوق این را هم اضافه کند که " سپس همه با هم به خوبی و خوشی به گور پدر ملت و رای و انتخابات و دموکراسی و چیزهایی از این دست می خندیدند و آنچنان در میانۀ میدان قر می دادند و اسافل می جنباندند که ولی فقیه هم به نشاط آمده برایشان از ایوان مبارکه شاباش پرتاب می کرد".
من در اینجا قصد نقد خط به خط این هجویات را ندارم و لزومی هم نمی بینم. اما می دانم که فردای پیروزی جنبش آزادیخواهانۀ مردم ایران ، همین آقا با لبخندی ظفرنمون ظاهر شده و مدعی همه چیز می شود. همانگونه که هرگاه سخن از امیرانتظام و گنجی و زیدآبادی به میان می آید، بلافاصله خاطره ای از چند ماه زندانی شدن خودش به یاد می آورد تا از قافله عقب نمانده باشد. اما این بار به گمانم به مدد اینترنت سیاهه ای از هجویات و یکی به نعل یکی به میخهای آدمهایی از این دست موجود خواهد بود تا پس فرا شکوفه های درخت آزادی هزار باغبان مدعی خودخوانده پیدا نکند.
به آقای صادق صبا، رئیس بی بی سی فارسی هم توصیه می کنم رودربایستی را کنار بگذارد و به آقای بهنود گوشزد کند که لااقل فردای روز خونینی مثل عاشورای امسال و شهدایی که هنوز پیکرشان به خاک سپرده نشده، در برنامه روزانه اش جوک ها و لطیفه های خنک و بی مزۀ روزنامه های داخلی را عجالتا درز بگیرد تا ناچار نشود برای افزودن نمک، خودش بزند زیر خنده و جلوی دوربینی که تصویرش را مقابل میلیونها چشم اشکبار و پریشان قرار می دهد، غش و ریسه برود.