شب بیداران
معتقدم که باید بعضی از اشعار را مکرر در مکرر بازخوانی کرد و از آن جمله است شعری که در ذیل می آید.
مادامی که ابلهانی پیدا شوند که بجای تلاش برای بهبود وضعیت زندگی ، به تصور امدادهای غیبی ، شبی را به ناله کردن و زار زدن و عربده کشیدن ، سحر کنند و از آن پس به پشت گرمی تقدیر رقم زده شده ، به زندگی بلاهت بارشان ادامه دهند ، این شعر شاملو را باید خواند و خواند.
همه شب بیدارش بودم
حیران شهر بیدار
که پی سوز چشمانش می سوخت و
اندیشۀ خوابش به سر نبود
و نجوای اورادش
لخت لخت
آسمان سیاه را می انباشت
چون لترمه دمه باتلاقی بویناک
که فضا را
حیران بودم همه شب
شهر بیدار را
که آواز دهانش
تنها
همهمۀ عفن اذکارش بود
شهر بی خواب
با پی سوز پر دود بیداریش
در شب قدری چنان
در شب قدری.
گفتم : بنخفتی شهر!
همه شب به نجوا
نگران چه بودی؟
گفتند: برآمدن روز را
به دعا
شب زنده داری کردیم
مگر به یمن دعا آفتاب برآید
گفتم: حاجت روا شدید
که آنک سپیده
به آهی گفتند : کنون
به جمعیت خاطر
دل به دریای خواب می زنیم
که حاجت نومیدانه
چنین معجز آیت
برآمد