اعدام

به نظر شما تماشا کردن صحنه اعدام و دست و پا زدن محکوم بالای دار چه لذتی دارد؟
من که شخصا از دیدن عکسها و حتی شنیدن خبرش مو به اندامم راست می شود. اصلا به گناهکار یا بی گناه بودن متهمین کاری ندارم ؛ ولی تصور کنید که آنجا هستید و یک نفر را جلوی چشمهای شما حلق آویز می کنند و در حالی که دستهایش از پشت بسته است ، و چشمهایش از فشار خون در حال بیرون زدن از حدقه است، آنقدر دست و پا می زند تا جانش از بدن بیرون می رود ؛ تقلاهایش تمام می شود و ثابت و بی حرکت می ماند انگار که هزار سال است که مرده است و نه انگار که تا چند لحظه پیش مثل شما روی پاهایش ایستاده بود. اگر نرمه بادی هم بیاید که بدنش بدون هیچ مقاومتی از این سو به آن سو می رود.

حالا فرض کنید که شما در حال تماشای این صحنه هستید و مثلا دارید یک بستنی قیفی را هم لیس می زنید و بستنی روی زبانتان آب می شود. فیلم جالبی است نه؟ شاید هم دست و پا زدن یارو بالای دار شما را به یاد دست و پای زنتان در رختخواب می اندازد و شما همینطور که صحنۀ اعدام را تماشا می کنید ، دچار نعوظ می شوید و با دیدن تقلاهای محکوم ضربان قلبتان بالا می رود و نفساهایتان به شماره می افتند و با از حرکت افتادن اعدامی غرق در یک مستی رخوتناک می شوید و اعصابتان از خوشی تیر می کشد و ته دلتان غنج می زند.
من به جرم اعدامی و اینکه حقش بود که اعدام شود یا نه کاری ندارم. من با آن تماشاچی ها کار دارم و می خواهم بدانم که از این نمایش چگونه ارضا می شوند؟

چندی پیش در انگلستان نهنگی به خطا از دریا وارد رودخانه تیمز شده بود و به علت عمق کم رودخانه و آلودگی آب در حقیقت گیر افتاده بود. گروههای امداد دست به کار بازگرداندن نهنگ نگون بخت به دریا شدند که در نهایت تلاشها نتیجه بخش نبود و نهنگ جان باخت. دیدن ابرازاحساسات مردم و اشکهایشان برای نهنگ جدا انسان را به فکر وا می داشت.

مقایسه کنید با مردم خودمان که تفریحشان تماشای مرگ است . باور کنید ما ایرانیها یک چیزیمان می شود. ما از نظر اجتماعی بیماریم.
به یاد شاهکار حمیدی شیرازی افتادم :" بت شکن بابل" که شرح قربانی کردن دخترکی را در پای بت ها می داد و مردمی که به تماشا ایستاده بودند :


افعی شهر از تب دیوانگی
حلقه می زد گرد مرغ خانگی

خلق را خون خواره گی اصل خوشی است
شادی مخلوق در مردم کشی است

کودکان از کشتن موران خوش اند
مردمان از کودکی مردم کشند

خاک را گویی به گاه بیختن
الفتی دادند با خون ریختن [...]


تا آنجا که می گوید :



عاقبت آن روز جان فرسا رسید
روز آن گیسوی مشگ آسا رسید

آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
وان همه چین و شکن از شانه ریخت

خواست فریادی کشد یارا نداشت
ناخن بریدن خارا نداشت

خم شد آنجایی که می باید سرش
لرز لرزان همچو بیدی پیکرش


خلق یک دم چشم گشت و گوش گشت
جان هر جنبنده ای خاموش گشت

ذوق خون مخلوق را بفشرد نای
وان تبرزن پیش و پس بنهاد پای

برق زد در نور مشعل آهنی
ناله ای برخاست از پیراهنی

استخوانها خرد شد رگها درید
از تبر خون ریخت از رگها پرید

گردنی چون عاج از تن دور گشت
باز معبد غرق عیش و سور گشت

مردمان از خرمیها کف زدند
پای کوبیدند و نای و دف زدند [...]

کبک و بوتیمار تن بیند در آب
هر که نقش خویشتن بیند در آب [...]


و کلا مردم ما نقش خویشتن می بینند در آب . واقعا با این مردم در قرن بیست ویکم چه باید کرد؟

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
salam
ey kash in mardom englestan ke shoma mighid be nadazeh hamoun nahang ya na be andazeh sagh-haye khanighishoun baraye ghorbaniayne hamalate kouse-vare Israil be mardome bipanahe felestin va lobnan ham baha ghael mishodand.
aya fekr nemikonid ke in gharbiha dar yek tanaghoze ajibi zendeghi mikonand?
amrica dobareh ghatnameh shoraye amniat ra ke mikhast koshtarhaye Israil ra mahkoum konad veto kard. yani be sourate sarih be Israil goft ke bokosh in zan o bachehaye bigonah ra?