خر

به یقین زبان مهمترین مؤلفۀ فرهنگی یک ملت است که آینۀ تمام نمای باورهای قومی و سنتی جامعه می باشد ؛ و بدون تردید پاسدار این زبان ادبیات کتبی است که پشتوانۀ اصلی آن محسوب می شود. هرچند معتقدم که زبان عنصری است پویا و این که امروز ما زبان فردوسی و حافظ و سعدی را به راحتی متوجه می شویم ، دست کم از لحاظ زبان شناسی پدیدۀ مثبتی ارزیابی نمی شود ، اما سوخت – بار قطار زبان هر آینه همان ادبیات مستحکم پیشین است.

از زاویه ای دیگر اگر نظر کنیم ، جدا از بحث پویایی ، محتوا است که قابل توجه است. زبان شناسان برآنند که بر اساس میزان تغییرات واژگان، تعابیر و اصطلاحات در طی زمان می توان پی به میزان تغییر خلق و خو و عادات و برداشتهای جمعی مردمان در همان بازۀ زمانی برد. مثلا اگر تعداد اصطلاحاتی که در گذشته برای تعارفات استفاده می شده ، امروز کم یا زیاد شده ، این می تواند نشانگر میزان تغییر دیدگاه جامع مردم نسبت به پدیدۀ تعارف در بستر روابط اجتماعی باشد.
و این چنین است وقتی داستانی ، حکایتی یا روایتی از گذشتگان می خوانی و گذشته از فهم کلام ، که نشان می دهد از آن روزگار چندان فاصله نگرفته ایم ، محتوای داستان آنچنان با ذهن مأنوس است که انگار بیان حال است و یا به گونه ای در چهارچوب زندگی امروز هم معنا پیدا می کند.
یکی از آنها هم این حکایت سعدی است که هم زبان شیرینش انگار کلام امروزین باشد و هم محتوای داستان که به نوعی باور جمعی اشاره می کند.

یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش

جهاندیده پیری بر او برگذشت
چنین گفت خندان به ناتور دشت

مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار

که این دفع چوب از سر و گوش خویش
نیارست تا ناتوان مرد و ریش



کابوس نگار اقلیمی - لندن