
پدرم سی سال پیش مرده است
پسرم بیش از دوازده بهار را ندیده است
و من
چهل بار
زمستان را
از شانه هایم تکانده ام
هنوز می توانم
بر رودخانه ای کوچک خم شوم
و تمام نام های از یاد رفته را
به یاد بیاورم
آخرین بوسه بر پلک های بستۀ مادرم را
تا آخرین بوسۀ پسرم - بر پلک های بسته ام –
به یاد خواهم داشت
اما آنگاه که همۀ یادها را نیز از یاد ببرم
چیزی از حافظۀ جهان کم نخواهد شد
ما راوی جهان نیستیم
و جهان بی رحم تر از آن است
که روایت بی وقفه اش را
به خاطر ما
لحظه ای قطع کند
حافظ موسوی