این آمریکاییهای گاوچران!


من تا به حال علیرغم همه افت و خیزها و چالشهای فکری ، آمریکاییان را مردمی در مجموع دانا می دانستم. منظورم از آمریکاییها البته دولتمردان و کارداران آن بلاد است و گرنه به سطحی نگری و کم خردی مردمان عوامشان که خود نیز معترفند.
گمانم این بود که در سایۀ پیشرفتهای عظیم و چشمگیر علمی و حجم باورناپذیر گردش اقتصادی ، مردمانی که همچنان با لهجۀ اجداد گاوچران ششلول بندشان انگلیسی را صحبت می کنند، به درجه ای از خردورزی رسیده باشند که بتوان در پرتو تصمیماتشان دورنمای خاصی را متصور شد.
من سر در آخور اندیشه های چپ ندارم و از موضع مبارزه با امپریالیسم موضوع را بررسی نمی کنم. بالعکس معتقدم که جهان بدون جانوری مثل صدام حسین روزنه های بیشتری برای تنفس خواهد داشت و این لای و لجنها که رسوبات قرنها تحقیر و تاراج در منطقۀ خاورمیانه هستند باید سرانجام دستخوش گندزدایی شوند.
اما سر از سیاست دوگانۀ آمریکا در نمی آورم و ضمنا خوش ندارم که مطلب را آنقدر پیچیده بپندارم که دچار دایی جان ناپلئونیسم شوم .
سیاست خاورمیانۀ بزرگ که از واقعۀ یازدهم سپتامبر نضج گرفت ، نه تنها احمقانه به نظر نمی آمد بلکه کورسویی بود در تاریکی این منطقه ازجهان. کدامیک از اندیشمندان و روشنفکران منطقه بودند که با گسترش دموکراسی و برچیدن اساس استبداد در کشورشان مخالف باشد؟ گرچه بحثهایی هم در محافل روشنفکری درگرفت که آیا دموکراسی را باید از خارج و با کمک نیروی خارجی وارد کرد یا خیر؛ و من همیشه می گفتم ضعیفترین و بادکنکی ترین نوع دموکراسی از بهترین و مستحکمترین نوع استبداد مطلقا بهتر است ، چرا که در دموکراسی قابلیت خود-ترمیمی افزاینده وجود دارد حال آنکه از دل دیکتاتوری هیچ چیز در نمی آید. دوستی داشتم اهل لیبی که می گفت سگ هم از قذافی بهتر است چه برسد به دموکراسی وارداتی.غرض اینکه منهای جنبه های اقتصادی و منافع مسلم آمریکا و انگلیس ، همچنین فجایع انسانی ناشی از جنگ من مشکلی در اصل گسترش دموکراسی در خاورمیانه نمی دیدم اما وقایعی که گذشت باعث شد که در خرد کاخ سفید نشینان بطور جدی شک کنم.
دو جنگ اخیر را در نظر بگیرید. یکی حملۀ آمریکا به عراق و دیگری تجاوز اسرائیل به لبنان. شاید برای ما که از آمریکا و یا بهتر بگویم دنیای غرب غولی در ذهن ساخته ایم و چنان می پنداریم که آنها برای نوشیدن یک لیوان آب هم هزارها محاسبۀ میکروسکوپی و ماکروسکوپی را به کار می بندند، قابل پذیرش نباشد که آنهمه کارشناس و متخصص پیش ازحمله به عراق فکر اداره کردن آن پس از جنگ را نکرده باشند. به محض سقوط صدام ، ارتش عراق را منحل می کنند و باعث می شوند که چاقو کشانی مثل مقتدی صدر سر از لانه برون آورند؛ و اما از این مهمتر اینکه اخیرا یکی از مقامات وزارت خارجه شان گفته بود که ما به اختلافات قومی و مذهبی در عراق فکر نکرده بودیم.
اینجاست که قضیه بسیار جالب می شود. فکرش را بکنید در کشوری مثل عراق که از زمان حمورابی و بخت النصر بگیرید تا حجاج بن یوسف ثقفی و تا صدام حسین عفلقی ، هرکه حکومت کرده خون ریخته و گردن زده و اساسا یک بچۀ مدرسه ای هم می داند که آن منطقه در تمام طول تاریخ رستنگاه مذاهب و فرق مختلف بوده که هیچ گاه با هم سر سازگاری نداشته اند، مشاوران کاخ سفید انتظار برقراری سریع یک دموکراسی زیبا و انسانی را درست در روز بعد از سقوط خونخوار تکریتی داشتند. و از آن گذشته کدام ابلهی می تواند تصور کند که اختلافات آئینی و مذهبی ، آنهم از نوع شیعه و سنی اش ، را بتوان به سرعت رفع و رجوع کرد.
این چنین است که بعد از گذشت چند سال، روزنامۀ آمریکایی (به گمانم واشنگتن پست) در سرمقاله اش می نویسد که ما در عراق شکست خورده ایم ولی با پررویی سعی می کنیم این شکست را انکار کنیم و حالا ناچاریم علیه همین دولت فعلی دست به کودتا بزنیم.
رابرت جی لیفتن در کناب "سندرم ابرقدرتی" به درستی می گوید که ابرقدرت دچارحماقتهایی می شود که از کودکان هم سر نمی زند و همان پاشنۀ آشیلش می شود.
من معتقدم این نوع برخورد با مسایل دنیا ریشۀ ژنتیک هم دارد. اساسا فرهنگ کابویی اولین و مطمئن ترین راهی را که پیشنهاد می کند دست به اسلحه بردن است . این است که می گویم اینها با اجداد هفت تیر کششان چندان تفاوتی ندارند. به محض روبرو شدن با یک مساله، تفنگشان را بر می دارند و راهی می شوند.
به همین دلیل است که من احتمال حملۀ هوایی به تاسیسات اتمی ایران را زیاد می دانم چرا که این تنها راهی است که به ذهن یک آمریکایی می رسد.(بودجۀ نظامی آمریکا سالانه چهارصد و پنجاه میلیارد دلار است)

این یک سوی قضیه بود که بنا داشت بنیادگرایی مذهبی را در منطقه از ریشه برکند (که ای کاش چنین می شد). سوی دیگر راببینید که به اسرائیل برای حمله به لبنان چراغ سبز می دهند. کشور کوچک لبنان که مساحتش تقریبا نصف مساحت خود اسرائیل است، تنها کشور دموکراتیک منطقه که در میان اعراب هم با فرهنگ ترین و آزاداندیشترین مردمان را دارد و با توجه به جمعیت مسیحی مقیم و سایۀ فرهنگی فرانسه بر آن کشور، بهترین نمونۀ یک دموکراسی رو به گسترش در این منطقۀ توفان زده است ، به بهانۀ گروگانگیری دو سرباز اسرائیلی ، آنهم توسط حزب الله و نه دولت لبنان، ویران می شود. تمام زیر ساختهای کشور اعم از فرودگاه و نیروگاه برق و بیمارستان و خانه و مدرسه و مغازه در هم کوبیده می شود. حدود ششصدهزار نفر آواره می شوند و هزاران زن و مرد و کودک و کهنسال زیر بمبهای اسرائیلی تکه پاره می شوند. میلیاردها دلار ضرر اقتصادی به لبنان وارد می آید و نتیجه اینکه گروه حزب الله که کم کم داشت به عنوان یک گروهک تروریستی اعتبار و منزلتش را از دست می داد ، مجددا محبوب همگان می شود. حتی موساد تخمین درستی از قدرت حزب الله نداشت و بی گدار به آب زد. نهایتا هزاران انسان بی گناه کشته شدند، کشوری ویران شد ، اسرائیل سر جایش برگشت و حسن نصرالله هم محبوب تر از گذشته بر صندلیش تکیه زده ، پول بچه های محروم و خیابان خوابهای ایرانی را می خورد و آروغ می زند.
سرجمع اگر نیک بنگریم ، این جنگ بی حاصل برآیندی جز تقویت ارتدوکسیسم اسلامی در منطقه و تضعیف روند دموکراسی نداشت. حال این دو تصویر را کنار هم بگذارید. به نظر شما این نقض غرض نیست ؟ گمان نمی برید که ما با یک پارادوکس مواجهیم؟ بالاخره دموکراسی باید در منطقۀ خاورمیانه رشد کند یا سرکوب شود؟
ما از دو جواب ناگزیریم. یا باید همچنان معتقد باشیم که اینها همه نقشه های حساب شده است و آمریکا دقیقا می داند که در منطقه چه می کند و باید منتظر قدم بعدی بود و یا اینکه آن را به حساب طرز فکر یک عده گاوچران هفت تیر کش بگذاریم که خودشان هم نمی دانند چه می کنند.
من از این پس به گزینۀ دوم جدی تر نگاه می کنم . هرچه باشد اینها مغزشان از چرچیل بهتر کار نمی کند که با سیاستش دنیای آن روز را از شر نازیسم نجات داد اما با خط کشیهایش بر روی نقشۀ جغرافیا و ساختن کشورهای جعلی ، دنیای فردایش را به گند کشید.

کابوس نگار اقلیمی
2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
بلاگ نیوز به ایم مطلب شما لینک داد .
شاد باشید کابوس نگار عزیز

Anonymous ناشناس said...
سلام. جای خوشوقتی است که شما متوجه این نکته شده اید. شاید این بازتاب روشن شدن اذهان عمومی غرب باشد.