شهریار داستان نویسی ایران
"حالا كه دانسته‌اي رازي پنهان شده در سايه‌ي جمله‌هايي كه مي‌خواني، حالا كه نقطه نقطه اين كلام را آشكار مي‌كني، شهد شراب مينو به كامت باشد؛ چرا كه اگر در دايره‌ي قسمت، سهم تو را هم از جهان دُرد داده‌اند، رندي هم به جان شيدايت واسپرده‌اند تا كلمات پيش چشمانت خرقه بسوزانند. پس سبكباري كن و بخوان. در اين كتاب رمزي بخوان به غير اين كتاب..."

سالهاست که می شناسمش. می توانم بگویم که همۀ کارهای چاپ شده اش را خوانده ام و با جمله جمله اش زندگی کرده ام. اولین داستانی که از او خواندم " زیر بال درنا" بود ، اگر اشتباه نکنم در مجموعۀ "مومیا و عسل" و بعد "بشکن دندان سنگی را" . البته پیش از آن نیز نامش را اینجا و آنجا شنیده بودم مخصوصا از نویسندۀ دست پنجمی که حرص می خورد از اینکه گلشیری بهترین شاگردش را شهریار مندنی پور خوانده است.

این را لازم است همین جا بگویم که گر چه مندنی پور در جلسات داستان خوانی پنجشنبه های مرحوم گلشیری ، نویسندۀ بزرگ و بی بدیل ایران ، شرکت می کرد و تاثیر گلشیری در کلامش پیداست و حتی بارها و بارها از زبان خودش ارادتش را به او شنیده ام ، اما شهریار پیش از آن نیز یک نویسندۀ کامل بود ، تکنیکهای داستان نویسی را نیک می دانست و لحن شعرگونه بر جملاتش سایه افکنده بود. آنگونه که سیمین دانشور می گوید : مندنی پور نویسنده ای است با دستهای آهنین که دستکشی از حریر به دست کرده است.

گرچه معتقدم شهریار مندنی پور بهترین نویسندۀ حال حاضر ماست ، از آنجا که همیشه در استفاده از "ترین" تردید وجود دارد دست کم می توانم بگویم او از بهترین و کم نظیرترین نویسندگان امروز ایران است.
در داستان کوتاه چیره دست است و در رمان تجربۀ زیبایی چون "دل دلدادگی " دارد که شیوۀ جریان سیال ذهن را به خوبی به کار بسته و موفق شده که آن را حول محور اصلی داستان کنترل کند و به عبارتی علیرغم دلالت شیوۀ سیال بر کلیت رمان، زمام داستان را هنرمندانه از ابتدا تا انتها در دست داشته باشد.

داستان کوتاهش که حکایت دیگری است. اگر از میان این همه کارهای ماندگار فقط "شرق بنفشه" و "شام سرو و آتش" را نوشته بود کافی بود که جایگاهش را در ادبیات ایران مستحکم کند.
به عنصر زبان در داستان نویسی بسیار معتقد است بی آنکه بخواهد به صورت تصنعی ایجادش کند. شرح دیدگاههایش در کتاب "ارواح شهرزاد" آمده است.

از جنبه های هنری کارش که بگذریم ، انسانی است بسیار افتاده و خاکی. سیگار بیش از اندازه می کشد و ابدا خوش قول نیست. مثل سایر اهل قلم شب زنده دار است . یکی از این شبها را تا صبح پا به پایش نشستم ، هر چه بیشتر از شب می گذشت سرحال تر می شد. هرگز از او نپرسیدم که معمولا چه زمانی را برای نوشتن انتخاب می کند اما یقین دارم که در یکی از همین شبها ذبیح عاشق ارغوان شد و کاکایی دلباختۀ روجا.

نگاهش به وقایع به عقیدۀ من به هیچ وجه ایدئولوژیک نیست بلکه کاملا انسانی است و غالبا زاویۀ دیدش خواننده را شگفت زده می کند. در کتاب "آبی ماورای بحار" که دستمایۀ آن واقعۀ یازدهم سپتامبر است ، از زوایای مختلف به ماجرا نگاه می کند و یا بهتر بگویم ، واقعه را دستاویزی قرار می دهد برای ساختن داستانهایی که اگر از لحاظ لطافت به پای شرق بنفشه اش نمی رسد – و انتظاری هم نمی رود چرا که داستانها تقریبا در بی زمانی و بی مکانی واقع می شوند- اما از لحاظ تکنیک داستان نویسی تمام و کمال است. حتی در همین جا نیز در داستانی با نام "شرح افقی جدول" از واقعۀ فروریزش برجها داستانی عاطفی می سازد که گویی این برجهای مظهر تمدن، مانع به هم رسیدن دو عاشق بوده اند. حقیقتا فکر نمی کنم بشود به این راحتی با دستمایۀ اصلی داستان بازی کرد و این گونه اثری پدید آورد.

آنگونه که همیشه می گوید وقتی برای اولین بار مادرش خانه نبود و او مجبور شد انشایش را خودش بنویسد احساس کرد که چه زیبا می شود با جملات بازی کرد و تصویرهای گوناگون ساخت. فردا سر کلاس داوطلب می شود که انشا بخواند و طبق معمول موضوع فصل پاییز بوده است . به اینجا می رسد که در پاییز گندمها زرد می شوند و معلم کلامش را قطع می کند که پسرک نادان! گندمها در پاییز زرد نمی شوند. ادامه می دهد و دوباره به اینجا می رسد که گندمهای زرد شده آمادۀ درو می شوند ؛ و باز معلم که می گوید پسرک نادان! پاییز فصل برداشت گندم نیست. مندنی پور می گوید از آن روز تصمیم گرفتم نویسنده بشوم تا روزی بتوانم گندمزار کوچک خودم را در پاییز به درو برسانم.
مصاحبه اش را که با صدای آمریکا دیدم ، احساس کردم که چقدر دلم برایش تنگ شده است. این چند خط را نوشتم که یادی کرده باشم از شهریار داستان نویسی ایران.

کابوس نگار اقلیمی

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
امكان دارد از خود و شغل و تحصيلاتتان بنويسيد؟ با تشكر ياسمن