غزل بانو


من با صدای تو می خوانم ، در اوج آبی باورها
دارد ترانۀ پروازم تحریر بال کبوترها

من در هوای تو می رقصم با موج دامن پر پولک
رقصی چنان که تو را آید یاد از نسیم و صنوبرها

من در وفای تو می بینم تصویر سبزی بالم را
چون طوطیک که در آیینه نقش چمن کشد از پرها

من در خطوط تو می جویم پرچین امن حمایت را
تا بی امان نگذارد کس پا بر طراوت شبدرها

من درضمیرتو می رویم:آن پیچکم که به سر سبزی
افشانده خرمن گیسو را بر بام و تارم و سردرها

من با زبان تو می سوزم: آری، تو شعله و من شمعم
در من تجلی پر اشکت پیچیده رشتۀ گوهرها

من با امید تو می سازم کاخی به وسعت آزادی
سرکردگان و فرودستان در آن نشسته برابرها

تنها صنوبر پاییزم ، عریان و سر به شفق سوده
گویی سخاوت رگهایم خون وام داده به مرمر ها

سیمین بهبهانی
بهمن 66
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
che khoob ke dobare oomadi

posts ke minevisi kheiliiiiiiiiiii

khoondanieh hamishe bemoon ,

benevis va in maghzaye tarankaboot
gerefte ma iroonie khod khaste
aghab-moondaro agahi bede