برای او که چشمهایش خورشید را شرمنده کرد
امروز داستان تو آغاز شد
داستان عاشقانه تو
و "ندا"یی که خواب کفتارها را آشفته کرد
تو و فریاد چشهایت
که خورشید را هم شرمنده کردند
و بغض گلوگیر سرزمینی را
با خونواژه ای
بر بستری از عادت و تحمل ترکاندند
تو نیستی که ببینی
باد باز هم خواهد وزید
باران باز هم خواهد بارید
و شب ها و روزها از پی هم خواهند آمد
اما
رودخانه ها با آستین هایی پر از سنگ می روند
4 Comments:
Anonymous ناشناس said...
با درود و سپاس فراوان، نداهای زنده را نیز از یاد نبریم و برای آزادی و سرفرازیشان بکوشیم. یادش را همواره گرامی بداریم.

Anonymous ناشناس said...
در ايران تا بود ملا مفتي به روز بدتر ازاين هم بيفتيم

Anonymous ناشناس said...
سلام
وبلاگ پربار و مفیدی دارید.برای شما موفقیت بیشتر آرزو می کنم .
سرافراز باشید و قلمتان سبز باد...

Anonymous گلچین said...
سلام
از مطالب ارزنده سایت شما بهره مند شدم و با اجازه شما را لینک کردم .
موفق باشید
قلمتان سبز باد...