بازگشت به عهد ناصری

هرچه ما سعی می کنیم که مراجع تقلید را انسان هایی با خدا، روحانی و اهل معرفت فرض کنیم، آن ها پی در پی دلایل و شواهد جدیدی از بی خدایی خود ارائه می کنند. لازم به توضیح است که مفهوم بی خدایی از ادبیات خود آقایان اخذ شده و در این جا به مفهوم عام آن به کار برده شده است. وگرنه نگارنده واژه هایی چون "بی وجدانی" و "بی غیرتی" را برای وصف این حالت مناسب تر می داند؛ زیرا فراوانند بی خداهای با معرفت با وجدان که دست کم از رنج هم نوعشان در رنجند و از شادی شان شاد. به نظر می رسد که اکثر این آقایان خود کوچکترین اعتقادی به خدا و پیغمبر و روز قیامت و سایرباورهایی که ازبسط و نشر آن ها نان می خورند، ندارند.

می گویند ملاعلی کنی ، مرجع تقلید عصر ناصری، مقلدین بسیار داشت و وجوهات شرعی خروار خروار به سویش روانه. نقل است که کریم شیره ای مردی را در بازار دید که گدایی می کرد و فغان بر می آورد که مسافر بوده و دزدان دار و ندارش را برده اند و توان بازگشت به دیارش ندارد. کریم توصیه اش کرد که نزد ملا علی کنی برود و از او یاری بطلبد اما نه در خفا، بلکه در جمع، آن چنان که ملا را از شرم حاضرین یارای نه گفتن نباشد و هرچه شیخ او را به زمان دیگر و مکان دیگر حوالت داد نپذیرد تا مقصود حاصل آید. پس راهی اش کرد به مسجدی که این استوانۀ اسلام نماز می گزارد و انبوهی به او اقتدا می کردند. حضرت آیت الله (البته آن زمان این لقب اختراع نشده بود) مابین نماز ظهر و عصر برای مردم مساله شرعی می گفت و در آخر می پرسید که آیا کسی سوالی دارد؟ این جا بود که مرد درمانده به راهنمایی کریم برخاست و شرح ماجرا کرد. ملا علی گفت که این جا مسجد است و الآن وقت طرح مسایل شرعی؛ چه جای این مباحث!؟ مرد خواسته اش را تکرار کرد و از او اصرار و از شیخ انکار. تا نهایتا وی را به خدا قسم داد که دست خالی روانه اش نکند. در این موقع، کریم که در میان جمع نشسته بود برخاست و سیلی محکمی به صورت بی نوا نواخت که: مردک بی سر و پا! این چه تهمت است که می زنی؟ مگر نمی دانی آقا خدا را نمی شناسد؟

بماند که کریم شیره ای چه کتک سیری خورد و بماند که جزئیات این ماجرا تا چه اندازه صحت تاریخی دارد، اما همین که داستان هایی از این دست سینه به سینه و دهان به دهان در بین مردم کوچه و بازار می گشته حکایت ها دارد از تصویر دین فروشان در ذهن مردم. گرچه قابل انکار نیست که جامعۀ ایران همواره مذهبی بوده و کاسبان دینی همیشه از درجۀ قابل توجهی از احترام برخوردار بوده اند. اما این مانع از آن نشده که فرصت طلبی ها و رذالت هایشان از چشم ها پنهان بماند.

با ظهور جنبش تنباکو و فتوای میرزای شیرازی، مراجع دینی اعتبار و منزلتی دو چندان در عرصه اجتماع یافتند. در کشوری که ساختار قانونی مدونی برای صیانت از حقوق شهروندی وجود نداشت، مراجع به عنوان پناهگاه هایی در آمدند که حکومت از ترس برانگیختن خشم عمومی جرأت تعرض به آن ها را نداشت. این جایگاه اجتماعی در جریان انقلاب مشروطه و حمایت برخی از روحانیون سرشناس چون نائینی، آخوند خراسانی و شیخ عبالله مازندرانی به مراتب بیش از پیش ارتقاء یافت. اما همین جامعۀ مذهبی با همۀ احترامی که برای روحانیت قائل بود، مرتجعی بنام شیخ فضل الله نوری را که در دشمنی با مشروطه و آزادی خواهی ملت سنگ تمام گذاشت، به دار کشید. این جاست که درمی یابیم که بالاترین جایگاه اجتماعی و پست ترین سرافکندگی در جامعه دو روی یک سکه هستند. سکه ای که به بالا پرتاب می شود، تا به زمین برسد ده ها چرخ می خورد و هیچ تضمینی نیست که در واپسین چرخش به کدام سو بگردد.

امروز جایگاه اجتماعی کاسبان دینی و در رأس همۀ آن ها مراجع، بسته به آن گردش آخر سکه است. شکی نیست که در جامعه نیمه مدرن ما جایگاه اجتماعی روحانیت ، به خصوص بعد از سه دهه حکومت، هرگز در آن حد از استحکام نیست. اما با فروپاشی علنی چارچوب دستگاه قضا پس از کودتای انتخاباتی 88 و از میان رفتن کامل استقلال قوه قضائیه (یا علنی شدن این عدم استقلال) ، قشر سنتی و نیمه سنتی ایران باز دست به دامن مراجع شدند. در حقیقت روندی که در انقلاب مشروطه طی شده بود و دست آورد آن عدالت خانه یا همان دستگاه قضایی با چارچوب ها و روند های مشخص و مدون بود، در هم ریخته و شهروندان را ناچار به پناه جویی از کسانی کرده که در بهترین حالت اتکایشان به احترام عمومی است نه جایگاه قانونی در ساختار قدرت. این روند معکوس ما را به عصر ناصری بازگردانده با این تفاوت که به مدد تکنولوژی، خبرکشیدۀ کریم به آن مرد درمانده و بی آبرو کردن ملا علی کنی ، نه در میان جمع کوچکی از مردم اطراف، که در دنیا به سرعت منعکس می شود.

انتخاب با آن هاست که بخواهند اندک آبروی باقی مانده را حفظ کنند یا طشت رسوایی شان چنان از بام بیافتد که همگان بدانند که آقایان خدا را نمی شناسند.

وقاحت بی پایان
مقالۀ آقای مسعود بهنود با عنوان "دلهره دارم" که در شامگاه عاشورای خونین سال گذشته چاپ شد به گمان من چندش آورترین نوشته ای بود که اززمان کودتای انتخاباتی احمدی نژاد تا کنون به رشتۀ تحریر در آمده است. امروز شبیه همان حرف ها را از سعید رضوی فقیه در تلویزیون فارسی بی بی سی شنیدم و اندیشیدم که آیا وقاحت و رذالت را نقطۀ پایانی هست؟

لطفا آن مقالۀ کذایی را به همراه یادداشتی که همان زمان در این وبلاگ نوشتم بگذارید کنار صحبت های آقای رضوی فقیه. هر دوی این آقایان، یکی پشت بند عاشورای معروف و دیگری بعد از حرکت پیروزمندانۀ مردم در 25 بهمن امسال، جنبش سبز را به خشونت طلبی، تند روی و نهایتا شکست متهم کردند. گفته ها یکی است، درست مثل اینکه معلم بی سواد بی غیرت مزدوری دیکته بگوید و دو شاگرد، یکی خوش خط و دیگری بدخط ، کلمه به کلمۀ آن را روی کاغذ بیاورند. البته آقای بهنود از آن وقت تا هم اکنون آب رودخانۀ تیمز می نوشد، ولی آقای رضوی فقیه به تازگی لبی از آب رود سِن تر فرموده اند. این میان سهم صانع ژاله و محمد مختاری هم گلوله حکومت است و اتهام رادیکالیسم کور از جانب این حضرات.

چند خط از ابتدای آن مقالۀ پلید و چند خط از افاضات اخیر رضوی فقیه را دراینجا می آورم. مقایسه و قضاوت با شما!

بهنود : " ما شکست خوردیم. اهل مدارا و تسامح شکست خوردند، طایفه سمحه و سهله شکست خوردند. این را در همین سکوت سرد، در همین شب های الله اکبری و گلوله و فریاد هم می توان به خود گفت. اگر شادمانیم از آن چه در خیابان ها می گذرد به گمانم شادمانی مان پایدار نیست. امیدوار بودیم که دیگر دادمان را با مشت و گلوله نستانیم، گل به کار می آوریم، این که اول بار دیگری گلوله انداخت از بار غم ما نمی کاهد".

پاسخ این حقیر به مقالۀ فوق الذکر در اینجا

رضوی فقیه: " حرکت 25 بهمن، حداقل در نحوۀ شعارها و بروز اعتراضات یک حرکت تند و رادیکال و خارج از چارچوب های قانون اساسی و حرکتهای مسالمت جویانه بود و با آنچه رهبران جنبش سبز در دو سال گذشته بیان می کردند در تعارض بود. این حرکت های تند نه تنها منجر به تضعیف روحیۀ نیروهای هوادار جمهوری اسلامی، اعم از نیروهای انتظامی یا جریان های سیاسی نمی شود، بلکه شواهد حکایت از آن دارد که به انسجام آنها و به هم پیمان شدنشان علیه حرکت اعتراضی منجر شده [...] ابتکار عمل به دست جناح حاکم افتاده و سپاه و بسیج و کلیه نیروهای نظامی، انتظامی و شبه نظامی انگیزۀ کافی برای برخورد با چنین حرکاتی را خواهند داشت [...] بنابراین ما، بر خلاف آنچه که بعضی از دوستان معتقدند، نه تنها به دستاورد قابل توجهی نرسیدیم بلکه چه بسا دستاوردهای گذشته را هم از دست بدهیم ...".

پاسخهای درخوری به این دلبستۀ نظام در همان برنامه توسط دو مهمان دیگر داده شد.
محشر خر
کثافت کاری اخیر وکیل الدوله های مجلس هشتم من را به یاد مستزاد میرزاده عشقی انداخت که در بارۀ مجلس چهارم ِ آن زمان سروده بود. دیدم چه حسن تصادفی ! چهار شده هشت اما طویله همان است که بود. پس کمی شعر میرزاده را دست کاری کردم که قبای کهنه به قامت مجلس هشتم راست بیاید. بیشتر ابیات از متن اصلی است و دخل و تصرف های این حقیر روشن تر از آن است که بخواهم با گیومه یا تغییر فونت متمایزشان کنم. شک ندارم که شادروان عشقی هم از ناخنک بنده راضی است.

این مجلس هشتم به خدا ننگ بشر بود! ...........................دیدی چه خبر بود؟

هرکار که کردند ضرر روی ضرر بود........................دیدی چه خبر بود؟

این مجلس هشتم خودمانیم، ثمر داشت؟..........................والله ضرر داشت

صد شکر که عمرش چو زمانه به گذر بود.....................دیدی چه خبر بود؟

دیگ وکلا جوش زد و کف شد و سر رفت ......................باد همه در رفت

ده مژده که عمر وکلا عمر سفر بود ............................دیدی چه خبر بود؟

آن کس که بود حرفۀ اصلیش گدایی........................... . " آقای رسایی"

در بی شرفی عبرت تاریخ سیر بود.............................دیدی چه خبر بود؟

آن کس که به حق هست ز اوباش و اراذل....................."حدادک ِ جاهل"

یک ملتی از پستی او خون به جگر بود......................... .دیدی چه خبر بود؟

آن مردک خائن که گرفت از همه کس مزد..................... "آن کوچکف دزد"

ای کاش که بر گردن او تیغ تبر بود.............................دیدی چه خبر بود؟

آقای رئیس الوکلا نیز که دانی..................................." آن لاری ِ جانی"

هم نوکر آقا بد و هم فکر دَدَر بود ................................ دیدی چه خبر بود؟

دیدی که "مطهر" همه را دست به سر کرد؟...................درب همه تر کرد

در مجلس هشتم خر نر بر خر نر بود............................دیدی چه خبر بود؟

این مجلس هشتم چه بگویم که چه ها داشت؟................... بنیادگرا داشت

صحنش به خدا قحطی ابناء بشر بود............................ دیدی چه خبر بود؟

این مجلس مفلوک که زد کوس خدایی ............................ از ترس "مشایی"

شلوار ز پا کنده و همواره دَمر بود............................... دیدی چه خبر بود؟

از بس که شد آبستن و زائید فراوان............................. قاطر شده ارزان

گویی کمر دولت "محمود" فنر بود ............................... دیدی چه خبر بود؟

این مجلس شورا نبد و بود کلوپی................................. یک مجمع توپی

از راهزن و گردنه گیر و سر خر بود........................... دیدی چه خبر بود؟


آه! ای دلبر مصری که چنین بی باکی!

حرکتهای اعتراضی مردم در تونس و مصر واکنشهای علنی و غیرعلنی را از جانب چهره های سرشناس ایرانی به دنبال داشت. واکنشهای علنی در جراید و وب سایت ها منعکس شدند، اما غیرعلنی هایش از طریق عوامل نفوذی ما در سازمان اطلاعات به دست ما رسید که بخشی از آنها را در اینجا ذکر می کنیم:

احمدی نژاد: ملتها از ظلم خسته شده اند و به دنبال حقوق هسته ای خود هستند؛ در حالی که غرب آنها را به هسته های خودش هم حساب نمی کند. ای قدرت های زورگو! مگر شما خوار مادر ندارید؟

سید محمد خاتمی: مصری ها مواظب باشند که به اصل نظامشان لطمه ای وارد نشود. اندکی تغییر بد نیست اما از بداخلاقی ساختارشکن اکیدا پرهیز کنند.

سردار قاسمی: مردم شپشوی مصر و تونس به دنبال اسلام ناب هستند و به آن دست پیدا خواهند کرد. مگه نه بچه هیئتی ها؟

فیروزآبادی: این ابابیل بودند که به صورت نامرئی به بن علی حمله کردند.

هاشمی رفسنجانی: قربان همه دلهای شکستۀ مردم مصر وتونس. ما که مطیع مقام معظم رهبری هستیم. الله اعلم.

علم الهدی: یک مشت بزغاله و گوساله به مبارک پدر سگ و بن علی الاغ حمله کرده اند. فهمیدید یابوها؟

مسعود بهنود: مصری ها و تونسی ها شکست خوردند. آنها دست به خشونت زدند و از راه سمحه و مدارا خارج شدند. حکومتشان [را] ساقط کردند با این همه خشونت چندش آور.

رامین جهانبگلو: ریشۀ این خشونت طلبی ها را باید در صدر مشروطۀ ایران جست. آن باقرخان خشن بود که تخم این خشونت گرایی را در خاورمیانه کاشت. فقط و فقط به خاطر این که محمد علی شاه مجلس را به توپ بسته بود، به روی حکومت تفنگ کشید. عکسش را هرجا ببینم پاره می کنم.

رادان: تا الان نزیدک به دویست نفر در مصر کشته شده اند که طبق گزارشها به ضرب گلوله بوده و کاملا طبیعی است. هنوز خبری از پرت شدن از پل و له شدن توسط ماشین پلیس گزارش نشده و ما بی صبرانه منتظریم.

علی معلم دامغانی: آه! ای دلبر مصری که چنین بی باکی ........... دل ما برده ای از دور، مگر تریاکی؟

نیک آهنگ کوثر: همه اش تقصیر موسوی است. کاریکاتورش را فردا می کشم. اما اگر "روز" سانسورش کرد به من مربوط نیست.

ابراهیم نبوی: مردم تونس با تکیه به یگانه راه نجات، یعنی عبای هاشمی رفسنجانی، به پیروزی رسیدند. مصری ها هم پیروز خواهند شد به شرطی که از تکنیک های پیشرفته ای مثل اسب تروا به خوبی استفاده کنند.

فرخ نگهدار: من با صدای بلند اعلام می کنم که با مردم مصر و تونس هستم و از مبارک و بن علی پشتیبانی می کنم.

صادق محصولی: بن علی و مبارک هر دو آدم هایی مال اندوز بودند که در انتخابات تقلب کرده بودند. حقشان همین بود.

احمد زیدآبادی: حاضرم به جای مصری ها هم ده ها سال به زندان برم تا شاید آفتاب دموکراسی در آسمان خاورمیانه طلوع کند.

صادق زیبا کلام: فی الواقع من لزوم این آشوب ها را درک نمی کنم. هر دیکتاتوری که بد نیست. دیکتاتورهای خوب و دوست داشتنی هم هستند، فی المثل آغا محمد خان قاجار یا رضا شاه کبیر.

سعید مرتضوی: چقدر به این بن علی گفتم بگذار یک کهریزک مجهز برایت بسازیم، گوش نکرد که نکرد. این هم نتیجه اش. چشمش کور، دنده اش نرم.

محسن کدیور: هم مصر، هم تونس ؛ جانم فدای اسلام.

صادق لاریجانی: به بن علی گفته بودم یک چند هزار نفر را دار بزند ولی زیر بار نرفت. حتی گفتم ما طناب اضافی هم داریم که برایت بفرستیم.

دکتر ملکی: ای مردم مصر! هرگز تسلیم زور و بی عدالتی نشوید.